07_گذشته

133 32 5
                                    

موبایل قدیمی اش را برای هزارمین بار در دست گرفته بود و به دنبال خود واقعی اش، آن را زیر و رو میکرد. البته که هیچ چیز نبود. فقط عکس هایی از آن پسر غریبه داشت و همه اش همین بود.

آدم قبلی.. یعنی چقدر این پسر را دوست داشت؟ 

دوست داشتن؟ این را نمیدانست ولی..

ضربه کوتاهی به در خورد. از قلعه افکارش بیرون آمد. نه در واقع از بالاترین نقطه آن به پایین پرت شد. "اوپا. شام حاضره" خواهرش پشت در بود.

"میام نام سو" کوتاه جوابش را داد و صدای قدم های سبک او را شنید که دور میشد.

برای آخرین بار نگاهی به گوشی انداخت. اگر آن را باز میکرد و قطعاتش را بیرون میریخت هم چیزی از خودش پیدا نمیکرد. آن را در کشوی میز قرار داد و از اتاقش خارج شد.

**********

این چپترهای کوتاه برای روند داستان لازم‌اند و مجبورم اینجوری آپ کنم پیشاپیش از اینکه درک میکنید ممنونم🫂
در طول داستان فقط چند بار چپتر اینجوری هست. سعی میکنم امروز یکی دیگه هم آپ کنم🫴🏻

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant