توقع چنین چیزی را خب.. دروغ بود اگر میگفت که توقعش را نداشت. میدانست یک همچین اتفاقی می افتد. جین قطعا کنار او راحت نبود از آن جایی که جدا شدنشان...
اصلا جدا نشده بودند. او فقط همه چیز را فراموش کرده بود پس درستش این بود که بگویند.. آن کسی که با کیم سوکجین قرار میگذاشت، مرده بود. شاید همین دردناک تر بود؟ البته برای او نه. برای کیم سوکجین.
چرخید و دور شدنش را تماشا کرد. همانطور که سر راهش ظاهر شده بود، ناپدید شد.
**********
امروز ۵ تا پارت آپ کردم که به همدیگه مربوط بودن ولی لطفا به همشون ووت بدین🐥🫡💜
BẠN ĐANG ĐỌC
You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]
Fanfictionجین بی حرکت ماند و نامجون، تخت را دور زد. طرف دیگر نشست و خودش را به او نزدیکتر کرد. کمی خم شد تا صورتش را ببیند. البته که خودش را به خواب زده بود. نامجون میدانست. به بالشهای روی تخت تکیه کرد و اجازه داد پسر بزرگتر تصور کند که متوجهش نشده است. "...