لبه های پالتویش را بیشتر به همدیگر نزدیک کرد و با فهمیدن اینکه از آن بار-رستورانِ نحس به قدر کافی دور شده است، قدم هایش را آهسته تر از قبل برداشت. بدون آنکه به مقصدی فکر کند فقط از آنجا بیرون زده بود.
خوشبختانه همه آن افرادی که نمیتوانست دوست خطابشان کند، آنقدر نوشیده بودند که کسی حواسش به خروج او نبود. حتی مین جه سونبه اش هم از فرط نوشیدن، فرقی با یک جسد نداشت و حداقل از اینکه از دست او و لمس کردن هایش راحت شده، خوشحال بود. نه اینکه از او خوشش نیاید. فقط همه آدم ها در موقع مستی، روی دیگری از خودشان را نشان میدادند.
خودش هم تا مرز مست شدن نوشیده بود اما...
ایستاد. انگشتش را آرام روی لب هایش کشید. واقعا لمسش کرده بود؟ به چه حقی؟ چرا باید به خودش اجازه این کار را میداد؟ احمق!
اطراف را نگاه کرد. در خیابان های نسبتا شلوغ به سمت مقصدی که وجود نداشت.. کجا بود؟
**********
چپتر بعدی👇🏻
YOU ARE READING
You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]
Fanfictionجین بی حرکت ماند و نامجون، تخت را دور زد. طرف دیگر نشست و خودش را به او نزدیکتر کرد. کمی خم شد تا صورتش را ببیند. البته که خودش را به خواب زده بود. نامجون میدانست. به بالشهای روی تخت تکیه کرد و اجازه داد پسر بزرگتر تصور کند که متوجهش نشده است. "...