Part12 باران پاییزی

939 189 64
                                    

خواستم از کنارش رد بشم که دست چپشو از جیبش بیرون کشید و بازومو محکم گرفت و منو دوباره به سمت عقب هل داد.
× نه دیگه نشد اول باید حرفمو بشنوی!
+ چی...؟
× از این به بعد زیر خوابمی هر وقت خواستم بهم سرویس میدی!

تک تک حرفاش توی گوشم تکرار میشد...
زیر خوابمی؛ سرویس میدی...
این حرفارو مگه به هرزه و فاحشه ها نمیگن؟!
پس چرا الان دارم اینهارو میشنوم؟؟؟
اب دهنم رو سراسیمه قورت دادم و چشمهای لرزونمو بهش دادم.
+ من... اینکارو نمیکنم!!!
× فکر میکنی ازت تقاضا کردم؟

نمیدونم‌ نیرومو از کجا گرفتم اما با تمام زوری که اون موقع داشتم بازومو از بین انگشت های کشیده اش بیرون اوردم و چند قدم برای فاصله گرفتن ازش عقب رفتم. با هر قدمی که عقب میرفتم اون یک قدم بلند به سمتم میگرفت. حس تو تله افتادن داشتم؛ نمیخواستم هیچوقت تو این مخمصه بیفتم.
لرزش زانوی پام اجازه خوب قدم گرفتن رو بهم نمیداد و از طرفی باز هم صدای سوت قطار لعنتی تو گوشم پخش میشد و کاری میکرد صدای خنده های رو اعصابشو نشنوم...

حتی هر حرفی که میزد فقط متوجه باز و بسته شدن دهنش میشدم؛ از همون میفهمیدم داره چیزی میگه...
اما هیچ کلمه ای از حرفاش رو نمیشنیدم.
نیاز داشتم جیمین پیشم باشه و یا لااقل مادرم. حدااقل اون جعبه موزیکال بی جون. با خیسی ای که روی گونه ام شکل کرفت سرم رو بالا اوردم. داشت بارون میومد. بارون پاییزی بود...
هوای سرد انگار حالا داشت خودش رو به نمایش میزاشت.
× میخوای تا ابد عقب بری؟

صداش داشت کم کم به گوشم میرسید؛ این نشونه خوبی بود. اما هنوز لرزش دست و پاهام همون شکلی بود. از این آدم متنفرم.
تمام تن و موهام بخاطره شدت بارون خیس شده بود. نگاهمو به کفشای خیسم دادم و سعی میکردم بدون اینکه به مزخرفات و تهدیدات فرد روبه روم اهمیت بدم عقب برم.
× منو ببین یونگی!

ناخواسته با حرفش نگاهم رو از جفت کفشهام بهش دادم. اون هم دست کمی از من نداشت؛ سر تاپاش خیس شده بود و موهای مشکیش روی پیشونیش ریخته شده بود و بخاطره اب بارون روی صورتش چیکه چیکه میکرد.
× تو مال منی!
+ چ... چی؟
× نیاز به سمعک داری هوم؟؟؟

خنده هیستیریک و شیطانیش باره دیگه بلند شد.
× قراره بهم سرویس بدی؛ چون مال منی!!!
به خاطره حجم خیسی موهاش تمام صورتش غرق خیسی شده بود...
نگاهم رو از موهای خیسش به سمت چشم های کشیده اش حرکت دادم. و بعد اون به هم فک و لبهاش...
این ادم چرا باید جذاب باشه؟؟؟

دارم به چی فکر میکنم؟؟؟
چرا عین منحرفا بهش زل زدم؟...
چشم هامو سفت رو هم فشار دادم و دوباره به جفت کفشام زل زدم؛ الان فقط باید از این ادم دور بشم.
با برخورد کمرم به جسم سفتی چشم هام به شمل قابل توجهی از شوک بزرگ شد و نگاهمو به عقب دادم. به دیوار اصلی ساختمون مدرسه برخورد کرده بودم. باورم نمیشه تا اینجا عقبکی اومده بودم.

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now