قلبم با اینکار به شمارش افتاد و کاری کرد تا بی تاب تر از هر زمان دیگه ای بشم. نباید اعتراف کنم اما من این ادم روبه روم رو دوست داشتم.
همزمان باهاش میبوسیدم و بدون اینکه به بعدش فکر کنم اجازه میدادم قلبم منو هدایت کنه. هیچوقت فکر نمیکردم این ادم روبه ذوم تو قلبم نفوذ کنه. هیچوقت فکر نمیکردم این غریبه ای که قلبم اونو نمیشناخت آشنایی برای قلبم بشه.
نمیدونم چقدر داشتیم طعم همدیگر رو میچشیدیم با صدای تقه ای که به در ورودی هتل وارد شد جونگکوک ازم فاصله گرفت و مگاهش رو به در داد. میتونستم کلافگی و نارضایتی رو تو چهره اش بخونم.
چرا دروغ بگم همون اندازه من از این اتفاق پیش اومده ناراضی بودم...
× کیه؟
همزمان با گفتن این حرف سمت در رفت و درو تا نیمه باز کرد. حس سرمای عجیبی تو کل بدنم میپیچید.
دستم رو روی سرم کشیدم و داغی مختصری که مهمونم شده بود رو حس کردم.
معمولا مریض میشدم اما الان به گمونم به خاطره گرمای تو حموم باشه...
به خیال اینکه این گرما به خاطره داغی اب بوده دستم رو پایین بردم.با صدایی که از اون طرف در شنیدم چند ثانیه پلک نزدم؛ نمیتونستم فردی که اون طرف در ایستاده بود رو ببینم اما با اومدن صداش متوجه شدم که کیه!!!
سوهی بود؛ با اینکه زیاد باخاش برخورد نداشتم اما آوای صداش به شکل وصف نشدنی ای گوش نواز بود و راحت تو ذهن ادم هک میشد.
× از کجا میدونستی اینجام؟
_ تهیونگ گفت با یونگی تو یه اتاقین.
× چی تورو اینجا کشونده؟
° نیم ساعت دیگه اکیپ جمع میشن برای دورهمی!
× تو هم قراره باشی؟
° فکر میکنی برای چی اینجام کوک؟
باز داشت اونطوری صداش میکرد؛ ناخواسته دندون هام رو با حرص ناشناخته ای که نمیدونستم از چه احساساتی منو احاطه کرده بود رو هم فشار دادم.
× باشه یه چند دقیقه دیگه میایم!
° میاین؟
× با یونگی
° آهان همون پسر مریضهزیاد این وصف رو درباره خودم شنیده بودم اما شنیدنش از طرف اکس جونگکوک اون هم درمقابلش به شکل زننده ای خجالت اور و آزاردهنده بود.
نمیخواستم دیگه حرفاشون رو بشنوم درو بستم و بدون اینکه به خیسی بدنم توجه کنم با بغضی که داشت ته گلوم رو اذیت میکرد مشغول پوشیدن لباسام شدم.
انگار این لباسا یه سایز ازم بزرگتر بود؛ انتظار دیگه هم نداشتم. بدن لاغر مردنیه من برای هر لباسی مناسب نبود...
___________________________________________
ВЫ ЧИТАЕТЕ
( تکمیل شده) ASD
Подростковая литератураمن اوتیسم هستم... به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم. _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه. اون در...