دست چپم رو روی موهام کشیدم و به سمت بالا هدایت کردم و زبونم رو به حالت رقصان دور لبم کشیدم. همونجور که نیشخند رو صورتم پدیدار میشد با صدای بم داخل میکروفون لب زدم:
+ نمایش شروع شد!دیگه لرزشی تو پاهام حس نمیکردم؛ دیگه ترسی نداشتم.
دیگه هیچ صدای اضافی ای تو مغزم اکو نمیشد.
انگار معجون معجزه رو خورده بودم جای مشروب...
× چه غلطی کردی؟
خنده هیستیریکم شکل گرفت ناخواسته. پس منم بلدم اینجوری رفتار کنم!!!
نگاه خمار از مستیمو به جونگکوک دادم. دست چپم که آزاد بود رو به حالت اشاره دراوردم و رو لبم گذاشتم.
+ هیش!
میکروفون رو جلو دهنم گرفتم و بدون درنظر گرفتن جمعیت شروع به خوندن کردم.
___________________________________________
از این قسمت رمان این موزیک رو پلی کنین
___________________________________________
با شروع شدن موزیک داخل دستگاه و خواندن خواننده شروع به خوندن کردم. انگار هر کلمه ای که میگفت رو با خون و گوشت درکش میکردم.
این آهنگ رو میشناختم. یک سال پیش گوشش داده بودم. فکر نمیکردم بتونم انقدر قشنگ مثل خواننده هر قسمت از متن موزیک رو به خوبی بگم. نه نفس کم می آوردم و نه پاهام به لرزش میفتاد. شاید این مشروب کاری کرده بود یه آدم عادی بشم!!!نمیدونم چقدر در حال خوندن بودم. با تموم شدن موزیک و صدای جدیدی از دستگاه پخش شد. با خماری از مستی عجیبی که تازه داشت به سراغم میومد نگاهمو به صفحه مانیتور دستگاه مخصوص کارائوکه انداختم. نمره 97 داخل نمایشگر نشون داده شده بود.
همه سکوت کرده بودن. اونقدر این سکوت سنگین بود که انگار هیچ کسی جز من داخل این اتاقک لعنتی وجود خارجی نداشت.
نگاهم رو به تک تکشون دقیق کردم. جیمین با ناباوری بهم خیره شده بود. همزمان که نگاهم بهش قفل بود چند قدم به سمتش برداشتم و شیشه مشروبی که تا نیمه روی میز رها شده بود رو برداشتم و بدون اینکه مکث کنم شروع به سر کشیدن کردم.یک قورت؛ دو قورت...
نمیدونم چقدر از محتوای داخل بطری رو داشتم سر میکشیدم. با کشیده شدن مچ دستم که حاوی بطری مشروب بود با خماری از مستی نگاهمو بالا دادم. جونگکوک بود!!!
+ اوه مال تو بود؟
خنده هیستیریکم دوباره بالا گرفت. نگاهش بدون هیچ حسی بهم قفل بود. انگار میخواست با نگاهش منو درسته قورت بده.
× برید بیرون
_ جونگکوک...
× گفتم گمشییییین بیرون!نگاهمو با حالت مستی به سمت تهیونگ دادم و انگشت دست آزادم رو سمتش گرفتم و دوباره به سمت در انگشتمو برگردوندم. همزمان که اینکارو میکردم ادای جونگکوک رو دراوردم.
+ گمشیییین
تکخنده کوتاهی کردم و نگاهمو به جیمین دادم که داشت سمتم میومد.
~ یونگی
× منظورم به توام بود جیمین..
~ فکر میکنی تنهاش میزارم؟ اونم با تو؟؟؟
تهیونگ از پشت میز کنار رفت و به جیمین نزدیک شد و دستش روروی کتفش تکیه داد.
_ بهتره بریم جونگکوک الان حواسش هست!بعد این حرفش سرش رو نزدیک گوش جیمین برد و شروع کرد پچ پچ کردن داخل گوشش. خواستم صداشونو از این فاصله نه چندان دور بشنوم. اما سوت کشیدن ناخواسته گوشم و مستی ای که باهام همراه بود این اجازه رو بهم نمیداد. نمیدونم چی تو گوشش گفت؛ اما هرچیزی که بود باعث شده بود رنگ و عمق نگاه جیمین کلا تغییر کنه. نگاهش رو به سمت من داد و تنها با لبخند کمرنگی که رو لبش نشوند بسنده کرد.
انگار میخواست با اون لبخند کذایی کاری کنه که دلگرم بشم...انتظار هر چیزی رو تو اون موقعیت از جیمین داشتم جز رفتنش. بدون اینکه حتی مخالفت اضافی ای کنه و یا بخواد با جونگکوک مجادله کنه.
چطور میتونست به این شبه بشر اعتماد کنه؟!!!
با بیرون رفتن جیمین؛ تهیونگ و اینچی و اون چند همکلاسی دیگه هم پشت سرش به نوبت از اتاقک خارج شدن. سکوت دوباره داخل اتاقک لعنتی حکمفرما شد.
معمولا از سکوت خوشم میومد اما این چند وقت اخیر سکوت جوره دیگه ای برام معنا کرده بود. جوریکه داشت دیگه از سکوت بدم می اومد.
مچ دستمو با تخصی از دست جونگکوک بیرون کشیدم.
سره بطری رو دوباره خواستم به سمت دهنم ببرم؛ اما با گرفتن یهویی بطری از دستم نگاه خمار از مستیمو به جونگکوکی که مسببش بود دادم.
+ بدش مننننن
× خفه شواین حرف رو زمانی زد که صداش از عصبانیت پر شده بود و همزمان بطری رو روی میز میکوبید.
با کشیده شدن موها از پشت سرم ناله ام از درد در اومد و چشمهامو از درد گرفتن موهام روی هم فشار دادم.
× چه غلطی کردی هاه؟؟؟
با حرفش له زور پلک چشمهام رو از هم باز کردم و نگاهمو بهش دادم.
+ چیکار... چیکار... کردم؟
× چیکار کردی؟
سیلی نسبتا کمی به گونه سمت چپم با دست آزادش رو صورتم پیاده کرد و دوباره لب زد:
× با چه اجازه ای اون کوفتی رو خوردی؟
+ چرا نخوووورم...
× وضعیتتو نمیدونی؟ یا داری خودتو به خری میزنی؟دندون هامو از حرص رو هم فشار دادم و با تمام زوری که نمیدونم از کجا سرچشمه میگرفت دستش رو تز روی موهام جدا کردم. نگاهش ناباورتر از همیشه به چشم میخورد.
تازه متوجه لغزش زانوهام شدم؛ تا الان هم سرپا ایستاده بودم به خاطره گرفته شدن موهام توسط جونگکوک بود.
همونجور که تلو تلو میخوردم چند قدم به عقب رفتم و به در اتاقک برخورد کردم.
با برخوردم به دره اتاقک به خاطره رو هم بودنش در خود بخود باز شد و به دیواره راهروی تنگ و بارک پشت سرم برخورد کردم.با هر قدمی که عقب میرفتم جونگکوک هم قدم های بلندش رو سمتم میگرفت. این آدم از جونم چی میخواد. این همه بلا سرم آورد کافی نبود؟
متوجه لرزش زانوهای پام و انگشتهای دستم شدم. انگار این مشروب لعنتی داشت شدت اوتیسمم رو بالاتراز حد معمول میکرد. لعنتی زیر لب گفتم و راهمو از سمت راهرو بدون درنظر گرفتن ادمها تلو تلو خوران به سمت انتهای کارائوکه راه افتادم.
میتونستم قدمهای سنگین و بلند جونگکوک رو از پشت سرم تشخیص بدم.
+ چرااا دست از سرم برنمیداری؟همه کسایی که اطراف بودن با رفتارم پچ پچ میکردن و نگاهاشون ترسیده و متعجب بهم بود.
با دیدن پله هایی که از کارائوکه خارج میشد نیشخند واضحی زدم و با نامتعادلی به سمت بالا حرکت کردم. همونجور که از پله ها بالا میرفتم زیر لب آهنگ جعبه موزیکالم رو میخوندم.
+ همممممم همممم...هووووم
__________________________________________این هم پارت جدید از فیک (ASD)😍❤️🐾
با نظر و ووتهاتون ازم حمایت کنین.🥺🥺🥺
یادتون نره کلی دوستون دارما.🥰❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ESTÁS LEYENDO
( تکمیل شده) ASD
Novela Juvenilمن اوتیسم هستم... به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم. _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه. اون در...