اگه چند دقیقه دیرتر میرسیدم دیگه خبری از یونگی نبود.
یونگی رو از دست میدادم...********************
(از زبان یونگی)
با فاصله ای که زیاد به ریل قطار نزدیک نبودیم روی چمنزار نشستیم. هنوز اون صحنه داشت هربار و هربار و هربار تو ذهنم تداعی میشد. همگی مشغول حرف زدن بودن و تنها من بودم که سکوت کرده بودم.
البته کسی به غیر از من هم این سکوت رو ترجیح داده بود؛ جونگکوک.
داشت تو سکوت به تهیونگی که صحبت کردن رو تموم نمیکرد گوش میداد. همه چیزش برام قشنگ بود.
فرم بینی مردونه اش؛ فک استخونیش؛ مژه های کوتاه؛ چشم های کشیده اش و لب هاش...
یاد اوری دوباره اون بوسه حتی عصبیم نکرد؛ فقط ناراحتم کرد چرا من جای سوهی نیستم.
اگه مثل اون زیبا و با اعتماد بنفس بودم شاید شانسی داشتم؛ شایدم اگه تنها دختر بودم این شانس بهم رو میکرد که جونگکوک منو ببینه. البته منو میدید اما نه به عنوان یه عشق؛ تنها اسباب بازی ای بودم برای تفریحش.
چرا نمیتونستم ازش متنفر شم؟!
البته که حقی برای رفتارش نداشتم؛ اما اینکه هنوز میخواستمش دور از عقل بود. هر آدم عاقلی من رو میدید بهم انگ ناعقلی میزد.
شایدم به خاطره نقصمه که انقدر دربرابر عشق ضعیفم.
~ یونگی باتوام
+ هان؟؟؟
~ چند بار صدات کردم کجارو نگاه میکنی؟
انگار اونقدر غرق آپم روبه روم بودم که متوجه صدازدن جیمین نشدم.
+ ببخشید تو فکر بودم.
~ میخوایم بازی کنیم پایه ای؟
+ چه بازی ای؟
تهیونگ اجازه خرف زدن رو به جیمین نداد و درحالیکه دستش رو دور گردنش مینداخت لب زد:
_ جرئت یا حقیقت!!!بازیش رو نکرده بودم اما با خوندن چند تا مانهوا کوچیک و دیدن فیلم میدونستم بازیش چه شکلیه...
• ما که بطری نداریم
_ چرا نداریم خوبشو داریم!!!
از کیف کمری کوچیکی که داشت یه بطری شیشه کوچیک که حاوی مشروب بود بیرون اورد و چند بار تو هوا تکونش داد.
_ سوپراییییز
• ایول
° عاه بیخیال بازیه مسخره ایه
• ایش تو میخوای بازی نکن...
_ کی پایه اس؟
همگی تو سکوت غرق شدن؛ بهتر بود این بازی شکل بگیره تا جو متشنج نباشه و روزشون به خاطره انروزی که براشون زهر کرده بودم تباه نشه.
+ من پایه ام!
• منمممممم
_ خوب دیگه کی؟
~ منم هستم
_ شما دوتا نمیاین؟
نگاه هممون سمت سوهی و جونگکوک برگشت.
× چرا میایم!
اینکه داشت خودشو با سوهی جمع میبست باز قلبمو درد آورد. اما تنها دردمو با نقابی از لبخند زوری نشون دادم.
_ خوبه پس بطری رو میچرخونم؛ سرش به هر کی افتاد میپرسه و تهش به هرکی افتاد جواب میده.همگی متوجه بازی شدن و تهیونگ با یه حرکت بطری رو چرخوند. همه نگاه ها سمت بطری خاوی الکلی بود که میچرخید. با ایستادن بطری همه نگاه ها بالا اومد.
_ خوب خوب من قراره از اینچی بپرسم.
• بپرس
_ جرئت یا حقیقت جیغ جیغو؟
• جیغ جیغو خودتی؛ حقیقت
_ میدونستم تخ... نه چیزه جرئت نداری.
• بی ادبی ازت میباره
_ تو این جمع رو کسی کراش داری؟
نگاهش سریع پایین اومد و خیلی اروم جواب داد.
• اهوم
_ خوب کیه؟
• یه سوال پرسیدی بسههههه
_ باشه باشه تسلیم
طولی نکشید که دوباره بطری رو با یه حرکت دوباره به چرخش دراورد. باز نگاه ها سمت بطری اومد. من از این چرخش بطری حساس بودم و به جای نگاه مستقیم به شبنم های ریزی که روی چمنزار کوتاه خودنمایی میکردن نگاه میکردم.
_ تویی یونگی
+ هان؟
_ از جونگکوک بپرس
اومدن اسم جونگکوک کاری کرد قلبم بازم بی قرار بشه. نگاهم رو بالا اوردم و باهاش چشم تو چشم شدم. دست به سینه ایستاده بود و نگاه سردشو بهم انداخته بود.
+ خ... خوب جرئت یا حقیقت؟
× جرئت
_ اووووووووو
چی میتونستم بگم. هرچیزی که میگفتم ممکن بود انجام بده. اصلا نمیدونم چی باید بگم...
_ نمیدونی چی بگی؟
+ من...تاحالا این بازی رو... نکردم
_ میخوای من جات بگم؟
نگاهش خیلی مرموز میخورد اما مجبور بودم به خودش بسپارم.
+ آ...آره
_ خوب خوب جناب جونگکوک...
× خفه شو و بگو
_ بیشعوری بیش نیستی
× ...
_ اهم خوب داشتم میگفتم؛ یکی از جمع رو ببوس!همگی از چیزی که گفت هنگ کردن. البته منم جز اون همه بودم...
~ چه خایه ای داری اینو گفتی بهش!
_ هه هه هه حقشه
• بیا همین تهیونگ رو ببوس
_ اوی اوی مگه گی ام!
~ نه که نیستی!!!
_ (سرفه) خوب یکی ماچ کن دیگه پسر
آروم از جاش بلند شد و مثل عادت زبونشو از داخل به لپ چپش فشار داد. انگار داشت فکر میکرد. خوب به فکر کردن نیاز نداشت سوهی دقیقا کنارش بوپ. حتما بازیش بود تا بقیه نفهمن چی تو سرش میگذره.
ناخواسته لبم رو به داخل دهنم بردم و با دندوم شروع به کندن پوست لبم کردم.
_ بدو دیگه خسته شدیم
• اوپا ببازی بهتره ها
قدم هاش رو سمت من برد. نگاهم رنگ تعجب گرفت. چرا این لعنتی داره سمت من میاد. شاید داره سمت اینچی میاد؛ آره بابا!!!
با نزدیک شدن بیشترش شک ام به یقیین تبدیل شد که داره سمت من میاد. از اومدنش ناخواسته به سکسکه افتادم. سمتم خم شد و یقه لباسم رو بالا آورد؛ تو حرکت کوتاه لبهاش رو روی لبهام مهر کرد. همین حرکتش کافی بود تا بقیه با جیغ و صدای شوکشون بلند شه. خواستم به عقب هلش بدم اما یقه ام رو بیشتر از قبل کشید و شروع به مکیدن لبهام کرد.
به هاطره کندن پوست لبم لب هام با کوچیکترین لمس میسوخت و اذیت میشد؛ اما این سوزش کوچیک اصلا برام مهم نبود؛ اون داره منو میبوسه...
نمیدونم چقدر داشت منو میبوسید که یهو یقه لباسم رو پل کرد و به خاطره تعادلی که نداشتم رو زمین افتادم.
+ عاخ
_ وای پشمام
• اوپا چیکااار کردی
~ روانی ای؟
× بازی بازی مگه نه؟همه حتی من از رفتار غیر منتظره اش شوکه بودیم. نگاهش رو به سمت بالا برد و با ریلکسی که تو صداش مشهود بود لب زد:
× داره تاریک میشه برگردیم!
° فکر خوبیه!!!
برخلاف انتظارم سوهی هیچ واکنشی از بوسه امون تو نگاهش نبود. درسته نبایدم باشه این فقط بازی بود.
همه به تبعیت از حرف جونگکوک به سمت هتل حرکت کردیم. موقع برگشتن برخلاف اومدن من و حونگکوک و تهیونگ با یه تاکسی برگشتیم. من و جونگکوک عقب نشستیم و تهیونگ جلو خوابش برده بود.
نگاهم از شیشه ماشین به بیرون خیره بود. نور های قرمزی که هر از گاهی از ماشین ها به چشمم میخورد اذیتم میکرد اکا نگاهم رو از شیشه برنداشتم تا نکنه با جونگکوک چشم تو چشم بشم. بوسیدنم اونم تو اون جمعیت قلبم رو قلقلک داده بود؛ حتی اگه بازی بوده باشه...
× یونگی
با صدای جونگکوک نگاهم رو سمتش دادم و کنجکاو نگاهش کردم.
× من سوهی رو نبوسیدم اون اینکارو یهو کرد...
از حرف یهوییش قلبم تاپ تاپ میزد. خوشحال بودم.
از خوشحالی لبم رو ناخواسته عین بچه ها میمکیدم و لبخند عجیبی رو لبم اومده بود.
دستش رو سمت دستم پیش برد و تویه حرکت انگشتهاش رو بین انگشتهام گره کرد.
× دوست دارم
___________________________________________یکم خوشحالی بعد اون همه حرص خوردن برای هممون نیاز بود مگه نه؟😁❤️🐾
بچه ها نوشتن جرئت به دوشکله نمیشه زیاد تعریفی براش کرد به بزرگتون ببخشید اگه ناشناس لغتش به این شکل نوشتم.✨✨✨
لذت ببرید.🥺🥺🥺
خیلی دوستون داااارم🙂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ŞİMDİ OKUDUĞUN
( تکمیل شده) ASD
Genç Kurguمن اوتیسم هستم... به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم. _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه. اون در...