Part44 رومئو و ژولیت

693 124 45
                                    

اروم و جوریکه اذیتش نکنم لبهاش رو بوسیدم و ازش فاصله گرفتم. دستم رو روی موهای نمناکش کشیدم و مرتبشون کردم.
× زیادی برام مهم شدی

********************

(از زبان یونگی)

سنگینی عجیبی رو روی بازوم و قفسه سینه ام حس میکردم؛ همین باعث شد تا چشمهامو باز کنم و از خوابی که معلوم نیست کی واردش شدم بیام بیرون...
نفسمو همراه خمیازه بیرون دادم و نگاهمو به سمت چپ برگردوندم. با دیدن جونگکوکی که کنارم دراز کشیده و منو تو بغلش گرفته چشمهام گرد شد.
دیدنش تو این فاصله خیلی نزذیک اونم اینطوری تو بغلش کافی بود تا ضربان قلبم به هزار برسه. نمیتونستم این هیجان ناشی از کنارش بودن رو هندل کنم...
اروم جوریکه از خواب پا نشه دستش رو از روم کنار زدم و نفسمو بی اختیار صدادار بیرون دادم.
با همین صدای کوچیک پلک های چشمهاش بلرزه افتاد و از هم باز شد.
نگاه خوابالودش به سمت من بود. تو همون حالت که منو نگاه میکرد من نیم خیز داشتم از رو تخت بلند میشدم و باهاش چشم تو چشم بودم.
× بهتری؟
+ هان؟
همراه گفتن سوالم به خاطره دستپاچگی از رو تخت پایین افتادم. میخواستم همون لحظه زمین دهن وا کنه منو داخل خودش ببلعه...
میتونستم صدای خفیف جونگکوک که اروم میخندید رو گوش کنم. چقدر صدای خندیدنش قشنگ بود. ناخواستم دهنم به سمت بالا کش اومد و لبخند کوچیکی رو لبم نشست.

از رو تخت بلند شد و خواست سمت من بیاد. همون لحظه سریع از رو زمین بلند شدم و نگاهمو به بدنم دادم. با دیدن بالاتنه لختم هیس کوتاهی کشیدم و دستم رو روی نیپلام که تنها قسمت حساس از نظر خودم محسوب میشد گذاشتم.
× پیرهنت رو صندلیه.
+ آ...آهان. چرا لباس تنم نیست؟
× انگار از دیروز چیزی یادت نمیاد!!!
ابروهام از تعجب به سمت بالا کشیده شد. یه روز کامل من خواب بودم؟؟؟
نگاهمو سمتش برگردوندم.
+ از دیروز خواب بودم؟
× میشه گفت بیهوش بودی؛ چقدر زود مریض میشی!!!
تازه متوجه منظورش شدم. ولی ورا از حال بدم و اومدن جونگکوک چیزی یادم نمیاد.
این حال بدم به خاطره مریضی نبود. نخوردن داروهام کافی بود تا سیستم بدنیم دچار اختلال بشه و بخواد منعکس واکنش نشون بده. تنها شانسی که آوردم حمله عصبی بهم دست نداد!!!
نمیخواستم این موضوع و قرص هارو به روش بیارم. دلسوزیشو نمیخواستم یا حتی نگرانی از ناقص بودنم.
لبخند متظاهری رو لبم نشوندم و همزمان که پیراهن رو از رو صندلی برمیداشتم و تنم میکردم لب زدم:
+ به خاطره آب و هوای اینجاس!
به سر تکون دادن اکتفا کرد. راهشو به سمت حموم پیش برد. همزمان که سمت حموم میرفت اروم اما حوریکه من بشنوم به حرف اومد:
× اما دیروز یکم شیطون شده بودی!

با بسته شدن در دهنم یک متر باز موند؛ دیروز چه غلطی کردم. نکنه... نکنه یه کاری کردم ازم ناامید شده باشه؟
همونجا بین زمین زانوهامو تو بغلم جمع کردم نشستم.
+ یونگی وااااقعا احمقی. چه غلطی کردی؟
دستم رو سمت دهنم بردم و به خاطره اضطرابی که بهم وارد شده بود شروع به جوییدن ناخونام کردم. خیلی وقت بود این عادت کوفتی رو کنار گذاشته بودم. اما حرف جونگکوک کاری کرد باز تنها سلاحی که بتونه ارومم کنه به سمتش برم
چشمهام رو محکم رو هم فشار دادم تا شاید از دیروز چیزی تو ذهنم شکل بگیره. اما جز تاریکی مطلق چیزی نصیبم نشد. با کلافگی چشمهامو باز کردم و با سوزشی که از خوردن بیش از حد ناخونم بهش رسیده بودم انگشتمو از دهنم فاصله دادم.
+ یعنی چه غلطی کردم؟
اینکه این مریضی کاری میکرد چیزی به خاطر نیارم بیش از هر زمان دیگه ای منو بیچاره جلوه میداد.
با صدای تقه کوچیکی که از باز شدن در سرویس به گوشم خورد سریع وایسادم و مثل اخمقا دور تا دور اتاق رژه رفتم و خودمو به نگاه کردن اطراف مشغول کردم.
× چرا عین سگ اینور اونور هی راه میری؟
منو الان چی صدا کرد؟
سگ؟؟؟
لبمو از داخل گاز کوچیکی گرفتم و از حرکت ایستادم.
+ حوصلم سررفته... در ضمن من سگ نیستم!!!
حوله کوچیکی رو گردنش بود و مشغول خشک مردن موهای نمناکش بود . لباس جدیدی که تازه تو تنش میدیدم بیش از حد بهش میومد و جذابش کرده بود.
___________________________________________

___________________________________________

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

تیپ و استایل جونگکوک در همون زمان

___________________________________________

نگاهمو سریع ازش دزدیدم و سعی کردم با دیدن اون همه زیبایی که به قلبم نفوذ پیدا کرده بود بازم دستپاچه نشم.
× درسته سگ نیستی؛ یه پاپی دستپاچلفتی ای!
با تموم شدن حرفش دست آزادش رو سمت سرم کشوند و شروع به نوازش و بهم ریختن موهام کرد.
از حرکتش جا خوردم و نگاهمو سمتش کشوندم. نمیدونم نگاهم بهش چجوری بود که نگاهش سریع رنگ عوض کرد و جدی شد...
دستش رو از رو موهام سر داد و به سمت گردنم برد. نگاهشو از رو صورتم به گردنم کشوند.
+ برای پسر بودن زیادی سفیدی یونگی.
با صدا شدن اسمم از زبون اون پلک هام به لرزه افتاد.
سرش رو به سمت گردنم کج کرد و شروع به مکیدن گردنم کرد. اونقدر محکم اینکارو میکرد که بین لذت و درد گیر کرده بودم. اما هیچ تقلایی برای ازادی ازش نمیکردم. بلعکس دستهام رو به سمت موهای نمناکش پیش بردم و اروم بین دستهام گرفتم.
دست هاش رو به سمت کمرم برد و منو به سمت خودش کشوند و چسبوند.



🔞شروع صحنه های🔞

ناله ام بی اختیار از بین لبهام خارج شد و همین کافی تا لرزش بدنم بیشتر بشه.
+ عاهههه. آههه
× هیشششش پاپی
چرا از این وصف درباره خودم بدم نیومد؟!
دستش رو از زیر پیراهنم از پشت رد کرد و انگشتهاش رو بین پهلوهام به حرکت درآورد. نفس و ناله ام رو دوباره بی اختیار بیرون دادم و متوجه شل شدن زانوهام شدم. معمولا اینجوری نمیشدم اما انگار الان دارم نقصمو بهش بیشتر از هرزمان دیگه ای نشون میدادم...
× کیوت...
همزمان با حرفش زیر پاهام رو گرفت و منو تو بغلش جا داد و سمت دیوار جوریکه کمرم به دیوار تکیه بده پیش برد. سرش رو از گردنم جدا کرد و نگاه خمارشو به صورتم داد.
× دهنتو باز کن!
بدون اینکه مخالفت کنم دهنمو باز کردم و نگاه سوالیمو بهش دادم.
+ زبونتو بیار بیرون!
سریع زبونمو بیرون دادم. اما با همین حرکت اب دهنم از نوک زبونم چیک چیک پایین میریخت و لباسشو کثیف میکرد. خواستم زبونمو داخل ببرم اما با قفل شدن لبهاش رو لبم و بازی دادن زبونش دور تا دور زبونم این کارو ازم صلب کرد.
این حس بیش از اندازه اس...
نمیتونستم این حس رو بشناسم بین لذت و عشق گم بودم. مثل ژولیت برای رومئو!!!

🔞ادامه دارد...🔞
__________________________________________

این هم پارت جدید از این فیک جذابمون.👀❤️🐾
اگه دوسش داشتین بگین.😩✨
خیلی برام عزیزین.☺️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 ( تکمیل شده) ASDOù les histoires vivent. Découvrez maintenant