من اوتیسم هستم...
به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم.
_____________________________________________________
مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه.
اون در...
با تعجب به جونگکوکی که اینکارو کرده بود زل زدم. + چرا ...اومدی داخل؟ نگاه گذرایی به اتاق انداخت و با خونسردی بهم زل زد. × قراره باهم مچ بشیم!!!
با شوک به جونگکوکی که خیلی راحت وارد اتاق شده بود زل زدم. برام هنوز قابل هضم نبود حرف و رفتارش. خنده کوتاهی از ناباوری و هنگ بودن زدم. خواستم دوباره سوالمو تکرار کنم اما با حرف زدن یهوییش مانع شد. × نکنه فکر کردی خودم میخام باهات تو یه اتاق باشم؟ + ... نه × خوبه سندروم سیندرلاتو بنداز دور + سندروم چی؟ خنده نامحسوسی کرد و رو تخت دونفره ای که کنار اتاق قرار گرفته بود کوله اش رو انداخت و نگاه گذرایی به کل اتاق انداخت. × برای چند روز میشه این فضا رو تحمل کرد. حتی جواب سوالم رو نداده بود مطمئن بودم شنیده و بی تفاوت ازش گذر کرده. ___________________________________________
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
چیدمان و فضای داخلی اتاق هتل
___________________________________________
با حرفش نگاهمو دوباره سمت دور تادور اتاق گذروندم. برخلاف حرفش واقعا جای عالی و لاکچری ای بنظر میومد. حدااقل برای من که اینطور بود. به خاطره استفاده از داروهام مثل همیشه کسل و خوابالود بودم. نیاز داشتم یکم چرت بزنم؛ خواستم سمت تخت برم اما با ایستادن یهوییش جلوروم مانع اینکار شد. × میخوای اینجوری رو تخت بیفتی؟ + هان؟ یقه لباسم رو با دست راستش قفل کرد تا جایی که تو پنجه پام بایستم منو بالا کشید و جلو لباسم رو نزدیک بینیش اورد و همزمان لب زد: × بوی سگ مرده میدی؛ برو یه دوش بگیر. با ول کردن یهویی یقه ام چند قدم به عقب پرت شدم؛ اما تونستم تعادلمو حفظ کنم و زمین نیفتم. + لباس... ندارم داشت لکنت کوفتیم دوباره برمیگشت. همه اش به خاطره این ادم لعنتی جلوروم بود. چی میشد اگه لااقل منو به حال خودم ول میکرد...
سمت نخت برگشت و بدون اینکه به محتوای داخل کوله اش نگاه دقیقی بندازه یک دست لباس بیرون اورد و جلو پام انداخت. از حرکتش ته دلم ریخت و حس اضافی بودن تو این اتاق بهم دست داد. اما سعی کردم به روی خودم نیارم. نمیخواستم ضعفی جلوروش نشون بدم. × اینارو بپوش... سرم رو به نسون تایید تکون دادم و با تردید رو زانوهام خم و شدم و سریع لباسارو از رو زمین جمع کردم. همزمان که سمت حموم راهمو کج میدم و سرم رو پایین گرفتم و بوی خودم رو استشمام کردم. تنها بویی که میدادم بوی وانیل سبکی بود که از استفاده تنها عطری اذیتم نمیکرد و روزانه ازش استفاده میکردم به مشامم رسید. جوریکه فقط خودم صدام رو بشنوم لب زدم: + بوی بدی نمیدم که! وارد حموم شدم. نگاه کوتاهی به فضای حموم انداختم. ___________________________________________