جاگا با لبخند نادری که کنج لب هاش بود در رو باز کرد و کنار کشید تا اول سوهو وارد بشه و بعد پشت سرش وارد شد.
- کسی خونست؟
سوهو به آرومی سوال کرد و جاگا سر تکون داد.
- فکر میکردم امروز تو هم باشی خوبه. میدونم ماجرا بهت ربطی نداره و شاید خوشت نیاد دخالت کنی اما چیزی که داخل سرته...
با انگشت اشاره ی کوتاهی به سر مرد روبهروش کرد و ادامه داد: مطمئنم از برای هممون بهتر کار میکنه.اخم های سوهو به کندی توی هم رفت و با اشاره ی دست جاگا وارد آشپزخونه اش شد و با دیدن کسایی که دور میز بزرگش نشسته بودن سر جاش خشک شد. گرگ نارنجی و کیتسونه اش، امالیر و رهبر آلفاهای سیاهی که به تازگی با خانواده اشون به اونجا اومده بودن...
- اینجا... چخبره جاگا؟
نگاه همه به طرفش برگشت و امالیر بدون اینکه درست نگاهش کنه، کاسه ی دیگه ای رو از غذا پر کرد و روی میز گذاشت.
- مشخصا مهمونی نیست.اخم سوهو از جواب تند امالیر توی هم رفت و رهبر جوان در حالی که مراقب دست شکسته اش بود با لحن مهربونی گفت: میخوایم به لونا و هیونگ کمک کنیم.
- هیونگ؟ منظورت واناست؟
سوهو با شک گفت و با نشستن انگشت های جاگا روی شونه اش و هدایت شدنش به طرف یکی از صندلی های خالی _که درست روبهروی رئیس و همسرش بود_ ناراضی به مرد نگاه کرد اما جاگا در جواب فقط شونه اش رو فشرد و صندلی رو براش عقب کشید.- خوب نگاه کردید؟ هممون شاهد یکی از صحنه های نادر توی این سرزمین بودیم!
کیتسونه با سرخوشی گفت و به غیر از جاگا که با اخم هشدار دهنده ای نگاهش میکرد و سوهویی که متعجب بود، باقی کسایی که داخل اتاق بودن _ حتی کای_ به خنده افتادن.
- بیاین یکم جدی باشیم!
با این جمله ی جاگا همه یک دور دیگه خندیدن و بلاخره سهون کسی بود که به حرف اومد:
- خب، هممون میدونیم که وضعیت بکهیون خوب نیست و اگر ادامه پیدا کنه ما ممکنه امگای سفید و حتی خود بکهیون رو هم از دست بدیم. بدترین قسمت اینه که چانیول رسما داره از دست میره. شاید کنار اون امگا حالش خوب باشه اما پشت سرش همیشه نگرانه و وحشت زدگیش گاهی روی فرومون هاش هم تاثیر میذاره. چند روز پیش توی شورا به خاطر حرف یکی از اون احمقا کم مونده بود خودش رو توی دردسر بندازه. ازتون میخوام خوب فکر کنید و بهترین راه رو پیدا کنید.با شنیدن توضیحات سهون همه به میز چوبی خیره بودن و از قیافه هاشون مشخص بود که فکر به درد بخوری ندارن. امالیر با بی تفاوتی دوباره کاسه ای پر از گوشت رو به میز اضافه کرد و کمی بیش تر اون رو به طرف آلفای جوان سر داد و کای با دیدن این حرکتش لبخند کوچیکی زد.
- همه ی پزشکا رو توی مقر ماه امتحان کردید؟
سوهو به آرومی سوال کرد و سهون سر بالا انداخت:
- نمیتونیم بهشون اعتماد کنیم و از طرفی چانیول نمیذاره... نمیذاره حتی ایده هامون در مورد بهتر شدن حال امگاش رو حتی به زبون هم بیاریم!
YOU ARE READING
𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔
Werewolf' 𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆' ' 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒃𝒂𝒆𝒌' یه دیدار ساده بود؛ گل های رزی که هر بار از زیر شنل بلندش بیرون کشیده میشد... و قلبی که هر بار تند تر میتپید. ᴥ︎︎︎ - من همون شاهزاده ی نفرین شدم. - اما نفرین به زیبایی!