هوای خونه از شدت فرومون های امگای سفید خفه بود و کسی هم به خودش حق اعتراض نمیداد چون درست زمانی که اون داشت یکی از شادترین لحظات زندگیشون رو میگذروند به جفتش حمله شده بود. برخلاف انتظار همه، تنها کسی که خیلی زود متوجه حمله شد و چانیول رو کنار کشید، خودش بود. انگار بوی غریبهای که به محدودهی اونها وارد شده رو به سادگی حس کرده بود و چشمهای تیزش سریع اون رو شکار کرده بودن. حتی بعد از اینکه چانیول رو کنار کشیده بود هم مثل یه گرگ وحشی که از جفتش مراقبت میکنه، دقایق زیادی رو روی تنش خم شده بود و در حالی که از گردنش محافظت میکرد و غرشهای عصبیش رو خود چانیول با نوازش کردنش آروم کرده بود، اما بعد از رفتن گرگ عصبی هنوز نتونسته بود امگای ترسیده رو آروم کنه. شخصیت بکهیون و گرگ سفید زمین تا آسمون فرق داشت و هر چقدر که پسرک خودش ترسیده بود، اون گرگ هم عصبانی بود.
اون دختر هم سریع دستگیر شده بود و در کمال تعجب مهاجم کسی نبود جز خدمتکار بکهیون، یری...
چانیول نمیدونست چه دلیلی ممکنه پشت اون نگاه پر از کینه و دشمنی باشه و چرا باید یری بخواد بهش حمله کنه ولی حتی وقت نداشت بهش فکر کنه چون بکهیون توی بغلش جمع شده بود و با حرفها و نوازشهاش هم نمیتونست آرومش کنه.
چن خیلی سریع موضوع رو فهمید و دختر رو به قلعه منتقل کرده بود و بعد هم برای رئیس خبر برد تا بفهمه که وانا و امگای سفید توی خطرن. سهون هم بعد از شنیدن خبر خیلی سریع خودش رو به اونها رسونده بود و از چن خواسته بود بقیه رو هم خبر کنه؛ البته که کیتسونهاش رو هم با خودش برده بود چون اگر دوباره کسی میخواست حمله بکنه هیچکس بهتر از اون برای اینکه اون شخص رو هزار تیکه بکنه وجود نداشت!
اما حالا اینجا بودن و بو کشیدن فرومونهای عصبی امگا و شنیدن ناز و نوازشهای آروم و احمقانهی آلفاش و البته، در سکوت گذروندن چندین ساعت اونها رو حسابی کلافه کرده بود. ییفان ترجیح داده بود بره و اطراف رو بگرده و سوهو به اجبار به مغازهاش برگشته بود و امالیر... خب اون باید از وقتهای دو نفرهاش با کای درست استفاده میکرد و البته کای هم برخلاف اینکه دوست داشت بهشون سر بزنه، حالا احتمالا کنار جادوگر و توی جای بهتری بود.
- حالا قراره چیکار کنید؟
لوهان در حالی که به خوراکیهای داخل سبدشون ناخنک میزد، گفت و سهون به طرفش برگشت. از همسرش برای جراتی که به خرج داد ممنون بود چون حالا میتونست اون هم حرف بزنه و سکوت خونه رو بلاخره بشکنن.
- میان توی قلعه و اونجا میمونن تا ببینیم چطور میتونیم شر این همه دشمنی که گیرمون اومده رو کم کنیم.
- نه.
چانیول مخالفت ریز امگا رو شنید و موهاش رو نوازش کرد.- نه.
کوتاه و محکم گفت و بعد با چشم به امگای آشفتهاش اشاره کرد تا بقیه چیزی نگن. سهون پوف کلافهای کشید و لوهان با چشمهای درشت و کنجکاو به گشتن سبد ادامه داد و باز خونه غرق سکوت شد.
YOU ARE READING
𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔
Werewolf' 𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆' ' 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒃𝒂𝒆𝒌' یه دیدار ساده بود؛ گل های رزی که هر بار از زیر شنل بلندش بیرون کشیده میشد... و قلبی که هر بار تند تر میتپید. ᴥ︎︎︎ - من همون شاهزاده ی نفرین شدم. - اما نفرین به زیبایی!