در چوبی رو به آرومی کنار زد و با ورود به فضای دم کرده ی می خونه اخم هاش رو توی هم کشید. چانیول نه توی نوشیدن خوب بود و نه زیاد به اینطور جاها سر میزد اما پیدا کردن هم پیمان های بکهیون از این راه ساده تر بود. اون میدونست که از چه طریق میتونه به سادگی اطلاعات به دست بیاره؛ فاحشه خونه ها و می خونه ها... و انتخاب چانیول دومی بود چون نمیخواست حتی به اولی فکر کنه.
روبهروی سکوی چوبی ایستاد و برای مردی که لیوان ها رو تمیز میکرد سر تکون داد. مرد نگاه عجیبی بهش انداخت و دستش رو تکیه گاه بدن چاقش کرد:
- جدیدی؟ ندیده بودمت!چانیول نگاهش رو اطراف می خونه چرخوند و نگاه های زیادی رو خیره به خودش دید.
- برای کار اینجام.- دنبال کسی هستی؟
چانیول این بار به چشم های مرد نگاه کرد و سرش رو نزدیک تر برد:
- اگر دنبال کسی باشم میتونی کمک کنی؟مرد با لبخند دندون های زردش رو به نمایش گذاشت؛ لبخندی که کاملا حریص و فریبکارانه بود.
- اگر برق طلا رو ببینم از پس چیزی بیشتر از کمک هم بر میام.- یه گرگ سیاه... فرق نمیکنه کی باشه؛ فقط نیاز دارم یه گرگ سیاه پیدا کنم.
پیدا کردن یکی برابر بود با پیدا شدن کل گله و هم پیمان های خونی بکهیون... کسانی که حتی اگر میخواستن هم نمیتونستن کنار گرگ سفید نباشن.
- گرگ سیاه؟
نگاه مرد لحظه ای به پشت سرش چرخید و چانیول بدون جلب توجه سرش رو گردوند تا بفهمه چخبره. به طرز عجیبی مردم داشتن از اونجا خارج میشدن و این... شاید زیاد خوب نبود...
مرد به آهستگی سر تکون داد و به دری که پشت سر خودش و درست کنار بشکه های آبجو بود اشاره کرد:
- میرم ببینم چیکار میتونم بکنم و تو هم بهتره پولاتو حاضر کنی!چانیول نفس تند و بی حوصله ای کشید و به محض رفتن مرد به عقب چرخید. جمعیتی حدود ده نفر پشت سرش ایستاده بودن و نگاهشون برای شوالیه خوشایند نبود. تک تک اون مرد و زن ها نگاهی عصبی داشتن و برق تیز خنجر کنار کمر و پاهاشون چشم های چانیول رو اذیت میکرد.
- چرا دنبال گرگای سیاهی غریبه؟
مردی که بنظر سر دسته ی باقی گرگ ها بود پرسید اما چانیول به راحتی میتونست متوجه بشه که اون حتی آلفا هم نیست؛ هیچکدوم آلفا نبودن اما مطمئنا جزو گله بودن و سعی داشتن در برابر یه غریبه ازش محافظت کنن.
- من رو ببرید پیش آلفاتون تا حرف بزنم.
کسی از بین جمعیت پوزخند زد و گفت: چرا باید به حرفت گوش کنیم؟
- چون به نفع شماست و دیگه لازم نیست تمام مدت اینطوری کشیک بدید تا خبری از چیزی که منتظرشید بشه!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔
Kurt Adam' 𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆' ' 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒃𝒂𝒆𝒌' یه دیدار ساده بود؛ گل های رزی که هر بار از زیر شنل بلندش بیرون کشیده میشد... و قلبی که هر بار تند تر میتپید. ᴥ︎︎︎ - من همون شاهزاده ی نفرین شدم. - اما نفرین به زیبایی!