با احساس رد نوازش های آشنایی که روی موهاش مینشست، لبخند زد و به طرف صاحب اون دست ها غلت خورد. دستش رو دور تن پسر حلقه کرد و همزمان با فشردن تنش به خودش نفس عمیقی از موهاش کشید. بوی بهشت میداد؛ بکهیون عملا رایحهای داشت که چانیول با هر بار بو کشیدنش مسخ و ناتوان میشد حتی اگر اون عطر مثل حالا تلخ بود.
- بیدار شدی؟ حالت خوبه؟
لبخندش از شنیدن لحن نگران و گرفته ی صدای بکهیون سریعا از بین رفت و در حالی که بیاختیار اخم میکرد، چشم هاش رو باز کرد. چشم های امگاش باز هم خیس بودن و چهرهی رنگ پریدهاش خبر از این میدادن که اون کسی که حالش بده، در اصل بکهیونه.
چانیول باید جلوی آب رفتن رز زیباش رو میگرفت، نمیتونست هم تلاش کنه خوب بشه و هم بکهیون رو اینطور آشفته ببینه.
- من خوبم ولی تو نیستی. بکهیون؟ میشه ازت یه چیزی بخوام؟
بکهیون چندین بار سرش رو به نشانهی تایید بالا و پایین کرد و با اشتیاق منتظر درخواست چانیول موند تا انجامش بده. مطمئن میشد هر چیزی که میخواد در اختیارش میذاره؛ اگر لازم بود براش کوه رو هم جابهجا میکرد ولی فقط... اگر چانیول بهتر میشد!
- میشه ازت بخوام اینقدر نگران و بد حال نباشی؟ من چیزیم نمیشه ولی اگر هر بار چشم های قشنگ تو رو اشکی و سرخ ببینم نابود میشم. میخوام تلاش کنم تا این موضوع رو هر چه سریعتر حلش کنم و با این سم، حالا هر چی که هست بجنگم و فقط نیاز دارم تو رو اینطور نبینم.
لب های بکهیون به طرف پایین خم شدن و با آشفتگی گفت: یعنی ازم میخوای که من برم؟
چانیول از خنگ شدن یکدفعهی پسرک حساسش به خنده افتاد و در حالی که ضعف رو توی بدنش احساس میکرد، بدنش رو روی تخت بالا کشید و نشست. انگشت های سرد بکهیون رو میون دست هاش به بازی گرفت و به آرومی و با حوصله توضیح داد: من نمیخوام تو جایی بری، اتفاقا اگر کنارم باشی خیلی زودتر حالم خوب میشه. اصلا چرا به رفتن فکر کردی رو نمیدونم اون هم در حالی که جفت و عشق منی ولی دیگه هرگز به همچین چیزی فکر هم نکن. منظور من این بود که بیخیال غصه خوردن شو و بیا توی این زمانی که من مثلا مریض هستم هم اوقات خوبی داشته باشیم. من کاملا بیکار و در اختیار توعم رز من؛ میتونیم جای غصه خوردن دو نفری دنبال راه حل باشیم و از این زمان طوری استفاده کنیم که خوش بگذره.
- چانیول، فرومون های تو کاملا قطع شده؛ من چطور میتونم خوشحال باشم وقتی آلفای من اینطور آسیب دیده؟ مگه وقتی من مریض بودم تو خوشحال بودی؟
چانیول جسم جمع شده ی امگا رو به آغوشش دعوت کرد و روی موهای ابریشمیش رو بوسید.
- متوجهم عزیزم، ولی چون خودم اون زمان حال بدی داشتم ازت میخوام که بهتر باشی و در ضمن، تو کاملا بیهوش بودی در حالی که من الان هوشیارم. ازت میخوام خوب باشی تا بتونم نفس بکشم بکهیون، اگر تو خوب باشی منم خوب میشم. اصلا بهت قول میدم زودتر خوب بشم!
YOU ARE READING
𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔
Werewolf' 𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆' ' 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒃𝒂𝒆𝒌' یه دیدار ساده بود؛ گل های رزی که هر بار از زیر شنل بلندش بیرون کشیده میشد... و قلبی که هر بار تند تر میتپید. ᴥ︎︎︎ - من همون شاهزاده ی نفرین شدم. - اما نفرین به زیبایی!