داشت توی آشپزخونه صبحانه آماده میکرد که ضربهی محکم پسرعمهاش باعث شد پهلوش به تیزی میز برخورد کنه و چهرهش از درد توی هم بره.
_ بوی آشغال میدی...وقتی میخوام آب بخورم هیکلتو بکش اونور.
امگای درونش نالهی خفهای از روی درد کرد و بعد از چند ثانیه بلند شد تا به ادامهی کارش برسه. به عنوان یک امگای یتیم که با خونوادهی عمهش زندگی میکرد هیچ انتخاب دیگهای نداشت. سن کم و غم بزرگی که از بچگی باهاش دست و پنجه نرم کرده بود از پسرک هجده ساله شخصیت قویای ساخته بودن. یاد گرفته بود چطور باید اوضاع رو مدیریت کنه تا کمترین آسیب رو ببینه.
در سکوت به ادامهی غذا پختنش مشغول شد که عمه و شوهر عمهاش هم یکی یکی وارد اتاق کوچیکی که "مثلا" آشپزخونه بود شدن و سر میز نشستن.
دوکجه، بتایی که در حال ورود به دههی پنجم زندگیش بود، هنوز هم وجود پسر برادرش رو بار اضافی روی شونههای خودش و خانوادهش میدونست. از نظر اون سوکجین فقط یک دهن اضافی برای پر کردن داشت.
× انقدر خودتو خم نکن پسرهی بی چشم و رو. همه جاتو ریختی بیرون! کی بهت اجازه داده همچین شلوارکای کوتاهی بپوشی؟
سوکجین عرق روی پیشونیش رو با حولهی کنار اجاق پاک کرد و بشقابهای حاوی برنج و نیمرو رو روی میز گذاشت.
+ اما شما خودتون برای من لباس نمیخرید عمه. اینا هم لباسای سونهیون اوپاعه که براش کوچیک شده و دادین من بپوشم.
میدونست که الان پاش رو از گلیمش درازتر کرده اما این ذاتش بود. جایی که احساس میکرد باید حرفش رو بزنه، صرف نظر از عواقبش اینکار رو میکرد. هرچند که امگای ترسوش به شدت مخالف بود، چون میترسید پسر کلهشق داستانمون کاری دست خودش بده.
سوکجین بخاطر حرفهای احمقانهی عمهش هوفی کشید و به سمت سینک رفت تا ادامهی ظرفها رو بشوره. تقصیر اون چی بود که شلوارکهاش کوتاه بودند؟ سونهیون یه پسر لاغر مردنی بود که ترجیح میداد خودش رو با لباسهای چسب مضحکتر نشون بده و تنها قسمت خوب ماجرا این بود که بخاطر بلندتر بودنش نسبت به سوکجین لباسها زیاد برای امگا کوتاه نبودند. چون سوکجین به عنوان یک امگای مذکر اصلا لاغر مردنی نبود، رونهای تپل و دخترانهش و کمر باریکش هیکلش رو فوقالعاده جذاب نشون میدادن و بخاطر همین بود که سونهیون مجبورش کرده بود بردهی شخصیش بشه.
نفهمید که کی موهاش کشیده شد و سرش به عقب برگشت. دوکجه با قدرت کل هیکلش رو به سمت خودش کشید و مجبورش کرد به پشت روی زمین بیفته. وقتی دست بالا رفتهی عمهش رو دید چشمهاش رو بست تا زودتر تنبیهش رو برای حاضرجوابیای که کرده بود دریافت کنه اما در کمال تعجب هیچ صدایی نیومد.
DU LIEST GERADE
SOLD || TAEJIN
Fanfiction[فروخته شده/𝙎𝙊𝙇𝘿]⛓️ «کیم سوکجین، امگایی که بعد از دزدیده شدن برخلاف خواستهاش، به بالاترین پیشنهاد فروخته میشه...» ➪ 𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐌𝐨𝐉𝐢𝐧𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ᯽🍕 *یک داستان متفاوت از یک کاپل پر تکرار.. ⛓️ ️کاپل: تهجین / یونمین ⛓️ ژانر: ام...