این پارت دست گرمی نویسندهست.
غر نزنین لطفا!_______
تهیونگ با چهرهی ناراضیش در طرف دیگهی اتاق ایستاده بود و به صحنهی مقابلش نگاه میکرد.
امگا بعد از اینکه دربارهی حاملگیش فهمیده بود، با کمک پرستار داشت روی یه تکنیک تنفسی کار میکرد تا پنیکش رو پشت سر بذاره.
+ زندگیم خراب شد..
جین اشکهاش رو که تازه شکل گرفته و پایین غلتیده بودند پاک کرد و گفت. آرزو میکرد که کاش شانس این رو داشت که خونهی عمهش بمونه. مهم نبود چقدر باهاش بد رفتاری میکردند یا چقدر کتک میخورد، همینکه میتونست امیدی به آیندهش داشته باشه براش کافی بود. هرچقدر که بیشتر بهش فکر میکرد باز به این نتیجه میرسید که موندنش اونجا خیلی بهتر از این بود که الان با تهیونگ باشه.
_ و فکر کردی زندگی من نشده؟ من الان مجبورم دوباره پدر بشم و این چیزی نیست که براش برنامهریزی کرده باشم. الان یه امگا دارم که هر چیزی هست به جز مطیع و همیشه در حال گریه کردنه و خودش ادعا میکنه یه مرد دیگه رو به عنوان آلفا داره، چیزی که از همه بیشتر توی دنیا ازش متنفرم. بیست میلیون دلار رو از دست دادم و خدا میدونه چقدر دیگه باید برای تو و بچهمون خرج کنم. و بدتر از همه، مامان و بابام فهمیدن که تو الان توی خونهی من و امگای منی و میخوان ببیننت! پس بهم بگو سوکجین، زندگی کی بیشتر تباه شده؟!
دیگه از دست نگاه منطقی تهیونگ نسبت به همه چیز خسته شده بود. قلبا باور داشت خودش تنها کسیه که داره توی تمام این ماجراها زجر میکشه و این همه سر و صدا کردن تهیونگ بابت مشکلاتش رو تاب نمیآورد. یک آدم چقدر میتونست مریض باشه که اینطوری به زندگی نگاه کنه.
VOUS LISEZ
SOLD || TAEJIN
Fanfiction[فروخته شده/𝙎𝙊𝙇𝘿]⛓️ «کیم سوکجین، امگایی که بعد از دزدیده شدن برخلاف خواستهاش، به بالاترین پیشنهاد فروخته میشه...» ➪ 𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐌𝐨𝐉𝐢𝐧𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ᯽🍕 *یک داستان متفاوت از یک کاپل پر تکرار.. ⛓️ ️کاپل: تهجین / یونمین ⛓️ ژانر: ام...