✯𝑆𝑂𝐿𝐷 𝑬03⛓️

747 161 64
                                    

«اینا چیه دادین بپوشه؟ مغز خر خوردین کله‌پوکا؟»

آلفایی که سوکجین از همه بیشتر ازش تنفر داشت گفت و به لباس‌های راحتی‌ای که بهش داده بودن اشاره کرد.

یکی از آلفاها برای جواب دادن جلو اومد و مقابل مرد قرار گرفت.

«برای مزایده‌ی هفته‌ی دیگه آماده‌ش می‌کنیم رییس. الان اینا رو دادیم بپوشه بلکه یکم از رایحه‌ش بلاک بشه..همه‌ی اعضای تیم دیوونه شده بودن و می‌خواستن بگیرن بکننش.»

آلفایی که تتوی مار کنار چشمش داشت تک خنده‌ای کرد و سری تکون داد.

«هفته‌ی بعد؟ نه..ما امشبم مزایده داریم و می‌خوام که این امگا با آمادگی کامل به نمایش در بیاد! می‌فهمی چی می‌گم؟ می‌تونیم میلیون‌ها دلار ازش به جیب بزنیم! لازم نیست حتما بفروشیمش، به بالاترین قیمت برای گرفتن باکرگیش اجاره داده می‌شه و بعدش می‌تونیم نگهش داریم و دلی از عزا در بیاریم. اینطور نیست که همیشه یه امگای بلوند و خوشگل نصیبمون بشه.»

همه‌ی اعضای باند با حرف رییسشون خنده‌ای از روی رضایت کردند و نگاه‌های خشنودانه‌ای بهم انداختند.

بعد از رفتن رییسشون یکی از آلفاها به سمت سوکجین که با بدن لرزون کنار اتاق ایستاده بود رفت و دستش رو روی بدنش کشید.

«می‌دونی چه بوی فوق‌العاده‌ای می‌دی؟ انگار امگات داره التماس می‌کنه بفاکت بدم.»

یک قطره اشک از چشم‌های پسرک بلوند پایین چکید که سریع با دست پاکش کرد. هیچوقت توی زندگیش اینطوری لمس نشده بود و الان احساس می‌کرد مورد خشونت جنسی قرار گرفته. دلش می‌خواست بلند بلند گریه کنه و‌ برای کمک فریاد بزنه اما آخرین باری که اینکار رو کرده بود با یه لگد توی شکم ازش پذیرایی شده بود و بهش قول داده بودند در صورت تکرار یه چیزی هم توی دهنش می‌ذارن.

آلفایی که از همه هیکلی‌تر بود لباسی که برای امگا آورده بود رو به دست سوکجین داد و به دوستش پرید:

«اونطوری لمسش نکن. رییس گفت حق نداریم باهاش ور بریم.»

آلفا نیشخندی زد و کون سوکجین رو فشار داد.

«ریلکس..کاریش ندارم که..فقط یه تاچ کوچیک بود.»

«خیلی‌خب. هی..تو به من نگاه کن، این لباسو می‌ری توی حموم تنت می‌کنی و بهتره همه‌ی این انحناها رو بریزی بیرون وگرنه باهم به مشکل برمی‌خوریم. مطمئن شو که با این رایحه‌تم یکاری می‌کنی وگرنه قبل از فروخته شدنت یه کاری دست خودت می‌دی.»

_____________

× زود باش برو تو..

مردی که مجبورش کرده بود دیکش رو ساک بزنه داخل یه قفس شیشه‌ای هلش داد و درش رو بست.

SOLD || TAEJINDonde viven las historias. Descúbrelo ahora