همه نویسندهها انقدر حرف گوش کن و مهربوناند؟
نایون و نوآ پیش جیمین موندند تا کمی مومنت تهجینی داشته باشیم.__________
روز بعد..
با سر و صداهایی که از اتاق کناریش میاومد از خواب بیدار شد. دست باند پیچی شدهاش بیشتر از قبل درد میکرد و اینطور بنظر میاومد که اصلا قصد خوب شدن نداره. با اعصابی که اون داشت عجیب هم نبود که سیستم ایمنی بدنش کار نمیکرد.
با کرختی از روی تخت بلند شد و به سمت اتاق امگاش رفت. وقتی در رو باز کرد با پسرکی مواجه شد که توی خودش جمع شده بود و گریه میکرد.
نگاهی به ساعت انداخت و متوجه شد از چهار رد شده.
یعنی اون امگا کل شب رو به گریه گذرونده بود؟
عجب بچهی لوسی!_ چرا انقدر بلند گریه میکنی؟ به فکرت نرسید شاید آلفات خواب باشه؟
امگا سرش رو به آرومی بالا آورد و چشمهای اشکیش رو بهش دوخت. صورتش از شدت گریه پف دار و قرمز شده بود و چتریهاش روی صورتش ریخته بودند.
_ چرا جواب نمیدی سوکجین؟
جلوتر رفت و کنار تخت دست به سینه ایستاد.
+ معذرت میخوام که بیدارت کردم. میتونی بری بخوابی...دیگه گریه نمیکنم.
مشخص بود اصلا انرژی بحث کردن نداره، وگرنه امگایی که اون میشناخت تا جوابش رو نمیداد دست بردار نبود.
_ حالت خوبه؟
سوالش نرم به گوشهای سوکجین نشستند و باعث شدند پسر کوچکتر با خستگی سرش رو تکون بده.
همین که چرخید و خواست بره با در باز دستشویی و حجم زیادی دستمال توالت که روی زمین پخش و پلا شده بودند مواجه شد.
روی تخت نشست و دست غیر مجروحش رو روی پیشونی امگا گذاشت.
داغ بود!
متنفر بود که بقیه بهش دروغ بگن.
_ از کی حالت بده؟
سوکجین بیحال سرش رو به پشتی تخت تکیه داد و آروم زمزمه کرد:
+ از دیشب دارم بالا میارم. احتمالا مسمومیت غذاییه.
تهیونگ فحشی زیرلب داد و بلند شد.
_ از این به بعد وقتی حالت بده منو بیدار کن. الان دیگه بچهی من توی شکمته و مهمه که مسموم شدی یا نه.
گفت و به سمت اتاقش رفت تا گوشیش رو بیاره. بعد از اینکه با دکتر شخصیش تماس گرفت به سمت اتاق امگا رفت و از توی کمد یه لباس گشاد برداشت.
سوکجین چشمهای خسته و قرمزش رو باز کرد و با دید تاری به لباس نگاه کرد.
+ چیکارش کنم؟
_ بلندشو بپوشش. فکر کردی میتونی با نیم تنه جلوی بقیه آلفاها بگردی؟
+ اما شکمم درد میکنه و دلم نمیخواد هیچی تنم باشه..
تهیونگ روی تخت زانو زد و لباس رو به زور تنش کرد.
_ رو حرف بزرگترت حرف نزن سوکجین. بهم اعتماد کن وقتی میگم اگه بقیهی مردا اینطوری ببیننت اصلا اتفاقات خوبی نمیافته. تو نمیدونی آلفاها چه حیوونایی هستند.
_____________
بعد از رفتن دکتر، تهیونگ داخل آشپزخونه رفت تا برای سوکجین یه نوشیدنی داغ درست کنه.
سوکجین مشکل خاصی نداشت و فقط از شدت استرس دچار حملهی عصبی خفیفی شده بود که حدس زدن دلیلش برای تهیونگ کار سختی نبود.
از اونجایی که حوصله نداشت توی آشپزخونه بمونه ماگ رو پر از آب کرد و داخل ماکروویو گذاشت تا زود جوش بیاد. بعد از چند دقیقه یه دمنوش کیسهای داخل لیوان انداخت و به سمت اتاق رفت.
ساعت حالا از شش هم رد شده بود و هوا کاملا روشن بود. بدنش خسته بود اما خوابش نمیاومد، فقط دوست داشت روی تخت دراز بکشه و به هیچ چیز فکر نکنه. به هیچ اتفاق دردناکی که اون رو به این روز انداخته بود..
ماگ رو روی پاتختی گذاشت و روی تخت نشست. عجیب بود اما رایحهی لطیف امگا گرگش رو آروم میکرد.
دم عمیقی از هوای آغشته به عطر سوکجین گرفت و چشمهاش رو بست.
با تشخیص وول خوردن آروم سوکجین چشمهاش رو باز کرد و دید پسر کوچکتر در تلاشه تا ماگ رو از روی پاتختی کنارش برداره.
با دست راست ماگ رو برداشت و به امگا داد.
_ میدونی دکترت بهم چی گفت؟
سوکجین لیوان دمنوش رو گرفت و دستهاش رو دورش پیچید تا از داغی اون گرم بشه.
سرش رو به چپ و راست تکون داد و درحالی که یه جرعه از دمنوشش مینوشید به آلفا نگاه کرد.
+ نمیدونم.
تهیونگ تار مویی که روی صورت مهتابی و لطیف امگا افتاده بود رو پشت گوشش داد و گفت:
_ تو آشپز بدی نیستی اما خودت غذا نمیخوری. چرا وعدههای غذاییتو اسکیپ میکنی سوکجین؟ فکر کردی من از امگاهای لاغر مردنی خوشم میاد؟
چیزی نگفت و سکوت کرد.
_ فردا یه وقت با متخصص تغذیه رزرو کردم. باید زیر نظر اون وزنت رو زیاد کنی تا سلامت بچه به خطر نیفته. اگه اینطوری پیش بریم بعد از زایمانت هیچی ازت باقی نمیمونه.
باز هم چیزی نگفت و به خوردن دمنوشش ادامه داد.
_ تموم شد؟
به آرومی سری تکون داد و لیوان خالی رو به آلفا داد.
+ ممنون..ازش لذت بردم.
تهیونگ سری تکون و سپس آباژور کنار تخت رو خاموش کرد.
_ خوبه، حالا بیا بخوابیم.
این رو گفت و سوکجین رو توی بغلش کشید.
پسر کوچکتر با حیرت خودش رو تکون داد تا از آغوش آلفا رها بشه اما تهیونگ فقط محکمتر بغلش کرد و کنار گوشش گفت:
_ هیششش...من خستهم سوکجین، پس فقط بیا بخوابیم.
سپس روی گوشش رو بوسید و چشمهاش رو بست.
VOCÊ ESTÁ LENDO
SOLD || TAEJIN
Fanfic[فروخته شده/𝙎𝙊𝙇𝘿]⛓️ «کیم سوکجین، امگایی که بعد از دزدیده شدن برخلاف خواستهاش، به بالاترین پیشنهاد فروخته میشه...» ➪ 𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐌𝐨𝐉𝐢𝐧𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ᯽🍕 *یک داستان متفاوت از یک کاپل پر تکرار.. ⛓️ ️کاپل: تهجین / یونمین ⛓️ ژانر: ام...