✯𝑆𝑂𝐿𝐷 𝑬05⛓️

764 151 38
                                    

بعد از پاسخ دادنش به آلفا احساس کرد یه عطر تلخ توی هوا پخش شده. از سردی فرومون‌های تهیونگ به خودش لرزید اما همچنان روی صندلیش باقی موند. اولین بار بود که بوی یک آلفا رو انقدر واضح حس می‌کرد و براش عجیب بود که چرا انقدر حس سرما بهش منتقل شده. دلش می‌خواست یه پتو پیدا کنه و خودش رو لاش ساندویچ کنه تا از شر این رایحه‌ی عجیب در امان بمونه.

لب‌هاش خشک شده بودن و گلوش کمی می‌خارید. احساس تشنگی داشت بهش فشار می‌آورد و می‌دونست درخواست آب کردن تو این شرایط ممکنه‌ نتیجه‌ی مطلوبی به همراه نداشته باشه. شاید بهتر بود می‌رفت و از توی حموم آب می‌خورد، اینطوری کسی هم نمی‌فهمید.

از اونجایی که تهیونگ دوباره به تایپ کردن داخل صفحه‌ی لپتاپش مشغول شده بود تصمیم گرفت خیلی آروم صحنه رو ترک کنه. از جاش بلند شد و چرخید تا به سمت پله‌ها بره که با جمله‌ی آلفا سرجاش باقی موند.

_ کجا داری می‌ری؟

برگشت و به چشم‌های نافذ مرد نگاه کرد.

+ می‌خوام از سرویس بهداشتی استفاده کنم.

تهیونگ نگاه از بالا تا پایینی بهش انداخت.

_ با اجازه‌ی کی می‌خوای بری از سرویس بهداشتی استفاده کنی؟

جاخورده به تهیونگ نگاه کرد و گفت:

+ برای دستشویی رفتن باید اجازه بگیرم؟

_ اینجا خونه‌ی خودته که راحت باشی؟

بدون اینکه چیزی بگه قدم رفته‌ش رو برگشت و سرجاش نشست. از لحاظ جسمانی اصلا آمادگی یه بحث دیگه با آلفا رو نداشت و ترجیح می‌داد از تشنگی بمیره تا اینکه بخاطر فرومون‌های قطب شمال گونه‌اش یخ بزنه‌.

دست‌هاش رو بهم گره زد و پاش رو روی پای دیگه‌اش انداخت. مشکلی با قورت دادن آب دهنش برای رفع تشنگیش نداشت. از بچگی یاد گرفته بود چطور باید از سختی‌ها با کمترین میزان زجر کشیدن عبور کنه.

تهیونگ با دیدن نشستن سوکجین لپتاپش رو کنار گذاشت و بهش نگاه کرد. دیدن این حالت از امگا براش سرگرم کننده بود. واضحا می‌تونست ببینه که سوکجین راه‌های مختلفی برای کله‌شق بودن بلده.

_ بنظرت یکم برای اینکه همچین ژستی تحویلم بدی زود نیست؟ من بیست فاکینگ میلیون دلار بالات پول دادم و حتی نمی‌دونم باید باهات چیکار کنم. آوردن یک امگا توی این خونه آخرین کاری بود که قصد انجام دادنش رو داشتم ولی الان کمترین کاری که تو می‌تونی بکنی اینه که حداقل یکم سپاسگزار باشی. نشون بده که قدردان کاری که برات کردم هستی وگرنه با یک زنگ می‌تونم برگردونمت همونجایی که بودی سوکجین! نمی‌فهمم تو اون مغز کوچولوت چی می‌گذره اما بهت پیشنهاد می‌کنم هر فکر فراری که داری رو همین الان دور بریزی. من اگه جای تو بودم حتی یک دقیقه هم به نقشه کشیدن فکر نمی‌کردم چون قبل از اینکه پات به اون پله‌های جلوی در برسه می‌کشمت! تو انقدر اینجا می‌مونی تا من هرکاری که بخوام باهات بکنم و وقتی ازت سیر شدم، اونوقت شاید، اگه صلاح بدونم اجازه بدم بری. منظورم رو واضح رسوندم؟

SOLD || TAEJINWhere stories live. Discover now