مثل همیشه رنگ موها رو با تصورات خودتون مچ کنید چون بیبی امگامون اینجا مو طلاییه :)
______________
صحبتهای تهیونگ راجعبه ریجکت کردنش به عنوان یک امگا مدام توی ذهنش رژه میرفتند. میدونست که تهیونگ این حرفها رو برای ترسوندنش زده اما اگه حقیقت میداشتند چطور؟ یعنی ممکن بود بتونه در آینده آلفای دیگهای داشته باشه؟ اصلا نامجون یک امگای طرد شده رو قبول میکرد؟
تا به حال با همچین سناریویی توی زندگیش مواجه نشده بود و شاهد رخ دادنش برای هیچ امگای دیگهای نبود، اما بدش نمیاومد اولین نفری باشه که از نتیجهش سر در میاره.
وقتی خونه ساکت بود و هیچکس بجز خودش و آلفا توی عمارت وسیع تهیونگ حضور نداشتند، افکار عجیب و غریبی سراغش میاومدند. مخصوصا الان که تهیونگ بچهها رو به جیمین سپرده بود تا اون بتونه در سکوت و آرامش برای ملاقات با پدر و مادرش آماده بشه. چیزی که قلبا و عمیقا براش آمادگی نداشت.
از روی تخت بلند شد و راهش رو به سمت اتاق خوابهایی که هیچوقت فرصت نداشت چکشون کنه در پیش گرفت. باید یک وسیلهی ارتباطی پیدا میکرد تا با نامجون ارتباط برقرار کنه. تهیونگ هنوز انقدری بهش اعتماد نداشت که اجازه بده از موبایل استفاده کنه.
در اتاقها رو یکی یکی باز میکرد و با کنجکاوی به دکور ساده و تقریبا مشابهشون نگاه میکرد.
بعد از اینکه هیچ وسیلهی به درد بخوری عایدش نشد خواست به طرف اتاق خودش بره اما یک راهروی تقریبا مخفی سمت چپ توجهش رو جلب کرد.
DU LIEST GERADE
SOLD || TAEJIN
Fanfiction[فروخته شده/𝙎𝙊𝙇𝘿]⛓️ «کیم سوکجین، امگایی که بعد از دزدیده شدن برخلاف خواستهاش، به بالاترین پیشنهاد فروخته میشه...» ➪ 𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐌𝐨𝐉𝐢𝐧𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ᯽🍕 *یک داستان متفاوت از یک کاپل پر تکرار.. ⛓️ ️کاپل: تهجین / یونمین ⛓️ ژانر: ام...