✯𝑆𝑂𝐿𝐷 𝑬10⛓️

810 142 77
                                    

حتی اگه تخمی تخیلی هم شد باید بخونید چون من براش زحمت کشیدم و نوشتمش.

___________

++ ددیییی...

نایون با دیدن قامت بلند پدرش شادمانه به سمت تهیونگ دوید و خودش رو توی بغل باباش انداخت.

تهیونگ دخترش رو بوسید و بعد به طرف جین رفت تا نوآ رو ازش بگیره و همزمان با چشم‌ غره‌ی غلیظی که به جیمین می‌رفت گفت:

_ کی بهت گفت بچه‌ها رو بیاری اینجا؟

جیمین شونه‌ای بالا انداخت و کت چرم قرمز رنگش رو از تنش درآورد.

× بچه‌هاتو آوردم خونه‌ی خودشون تهیونگ. مشکلی داری؟

سوکجین گیج به رفتار دو پسر مقابلش نگاه می‌کرد و سعی داشت اوضاع رو تجزیه تحلیل کنه. حتی یک درصد هم احتمال نمی‌داد آلفا بچه داشته باشه. اون هم نه یکی، بلکه دوتا..! و مهم‌تر اینکه اون پسر کی بود؟ شاید از اونجایی که رمز در رو می‌دونست همسر تهیونگ بود؟

_ فقط یک بار توی عمرم ازت درخواست کردم بچه‌ها رو برای چند روز نگه داری کیم جیمین! و تو می‌پرسی چرا من توی شرکتم راهت نمی‌دم؟ چون تو یه آدم بی‌مسئولیتی!

جیمین سرخوشانه، طوری که انگار اصلا حرف‌های برادر بزرگترش رو نشنیده، روی مبل نزدیک راهرو نشست و در این بین لبخندی هم به جین زد.

× برای مامان و بابا یه دعوتنامه از سوییس اومده بود و مجبور شدن امروز با پرواز اول وقت برن چون می‌خواستن تو یه برنامه‌ای از بابا تقدیر کنند. و منم از دو بعدازظهر تا هشت شب کلاس دارم تهیونگ. متوجهی که نمی‌تونم از بچه‌هات بیست و چهار ساعته نگهداری کنم..درسته؟ می‌دونی که هر دوشون دنیای منن ولی وقتی تایمم جور نیست یعنی نیست! انقدرم منت شرکت مسخرتو سر من نذار...مرتیکه بداخلاق!

سوکجین واقعا تحت تاثیر رفتار جیمین قرار گرفته بود. بنظرش پسرک کوتاه قد کاملا شخصیت ایده‌آل مد نظرش رو داشت.

تهیونگ پوزخندی به بهانه‌های جیمین زد و سری از روی مسخرگی تکون داد.

_ از دو تا هشت کلاس داری؟ اگه راست بگی که قبوله. ممنون که سه روز تمام خودتو پاره کردی و برادرزاده‌هات رو نگه‌ داشتی. رفتی در رو هم پشت سرت ببند.

جیمین چشم‌هاش رو تو کاسه چرخوند و سرجاش باقی موند.

× بله..از دو تا هشت! فکر کردی دروغ می‌گم که با دوستام برم هاوایی؟

تهیونگ شونه‌ای بالا انداخت و به سمت در رفت تا بازش کنه:

_ من نگفتم که دروغ می‌گی. هر چند که بار اولت هم نیست.

امگای بلوند همچنان با گیجی بحث دو برادر رو دنبال می‌کرد اما با دویدن دختر کوچولوی بانمکی که همون اول کار دیده بود توجهش به جای دیگه‌ای جلب شد.

SOLD || TAEJINDonde viven las historias. Descúbrelo ahora