✯𝑆𝑂𝐿𝐷 𝑬19⛓️

602 104 30
                                    

+ تهیونگ..

با شنیدن صدای لطیف امگا که اون رو آروم و با آرامش صدا می‌کرد پلک‌هاش رو از هم فاصله داد. سوکجین از شب قبل خیلی بهتر بنظر می‌رسید و الان به قدری خوابش می‌اومد که اصلا کنجکاو نبود تا بدونه چرا پسر کوچکتر بیدارش کرده. به همین علت دوباره چشم‌هاش رو بست تا به ادامه‌ی خوابش برسه.

+ تهیونگ ممکنه بیدار بشی؟

همممی گفت و یک لای چشمش رو باز کرد. امگا بین بازوهاش اسیر بود و با اون چشم‌های درشت و براق بهش نگاه می‌کرد.

_ چیه چی شده؟

با صدای دو رگه و خواب‌آلودش گفت و بدون آزاد کردن دستش تکونی خورد. بنظر نمی‌اومد زیاد خوابیده باشه و دستش از شب قبل بیشتر درد می‌کرد که منطقی هم بود چون اصلا تایمی برای استراحت و بهبودی نداشت.

+ موبایلت چند بار زنگ خورد اما متوجه نشدی. الان ساعت هفته و فکر کردم شاید موضوع مهمی باشه.

_ امروز یکشنبه است سوکجین..موضوعات مهم می‌تونن تا فردا صبر کنند. برای همین منو بیدار کردی؟

همین که امگا دهان گشود تا حرف بزنه دوباره موبایلش زنگ خورد. با بی‌میلی دست دراز کرد و گوشی رو از روی عسلی کنار تخت برداشت و همونطور که با یک دست پسر کوچکتر رو در آغوش گرفته بود تماس رو جواب داد.

سوکجین سرش رو روی بازوی سفت و سخت آلفا گذاشته بود و به صحبت‌های تهیونگ گوش می‌داد. خودش هم مطمئن نبود که چی باعث شده بعد از یه دعوای افتضاح اینطوری توی بغل آلفا آروم بگیره و چیزی نگه. حسی که الان داشت به قدری قوی و عجیب بود که اصلا دلش نمی‌خواست کاری کنه تا از بین بره.

_ منظورت چیه که نوآ نمی‌خوابه جیمین؟ من باهات به توافق رسیدم و تو باید صبح به این زودی منو بیدار کنی که بگی نمی‌تونی یه بچه‌ی یک ساله رو بخوابونی؟ از کی داره گریه می‌کنه؟

سوکجین با شنیدن اسم نوآ از بغل تهیونگ بیرون اومد و روی تخت نشست. همچنان به بحث‌های جیمین و تهیونگ گوش داد اما بالاخره طاقت نیاورد و گفت:

+ نوآ حالش خوبه؟ شاید دلش درد می‌کنه یا غذاش هضم نشده. اوه نه حتما نایون هم بخاطر گریه‌های نوآ نگرانه و نخوابیده.

تهیونگ با بهت به صورت سوکجین که خودش صحبت کرده بود و توسط حرف‌های خودش غمگین شده بود نگاه کرد و برای چند لحظه گوشی رو پایین گرفت.

_ تو...تو داری گریه می‌کنی سوکجین؟

پسر کوچکتر سریع اشک‌هاش رو پاک کرد و سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد.

+ نخیر..گریه نمی‌کنم.

تهیونگ دوباره موبایل رو به گوشش چسبوند و خطاب به برادرش زمزمه کرد:

SOLD || TAEJINWhere stories live. Discover now