Ch6: Mr Devious

5.8K 1.3K 968
                                    

یه چند وقتی مراقب مادرم هستم و وقت نوشتن زیاد نداشتم، این پارت نسبتاً کوتاه با تاخیر تقدیم به شما🫠🤍

موزیک این پارت:
Gangster's Paradise - Coolio ft L.V.

:::::::::::
برخورد حقیقت با تهیونگ مثل برخورد با یه کامیون بود.
همون قدر یهویی و دردناک.
اونجا نشسته بود، روی صندلی های گرون قیمت جئون توی قلعه ای که فکر می کرد قراره امن نگهش داره، و حالا به حتم می دونست مرد مقابلش بیشتر از چند ماهه که سایه اش شده.

خنده داره، تا وقتی نمی دونست استاکرش کیه اون قدر ترسناک نبود. هرکی بود باشه، تهیونگ مطمئن بود از پسش برمیاد.
ولی این مرد آدم عادی نبود.
به طرز ترسناکی قدرتمند بود. یه سیاستمدار. یه بیلیونر. شاید یه خلافکار. شاید یه قاتل.
و بدتر از همه؟
از تهیونگ باهوش تر بود.

تهیونگ توی عمرش کسای زیادی رو ندیده بود که ازش باهوش تر باشن. و به همین خاطر توی زندگی مهم نبود چه شرایطی پیش بیاد، همیشه می تونست به هوشش تکیه کنه تا ازش نجات پیدا کنه.
ولی حالا یکی مقابلش بود که هر از لحاظ ازش برتری داشت.
هوش، پول، قدرت.
تهیونگ وحشت کرده بود.

و اون لحظه بود که به عقلش رسید.
اگه همه چیز انقدر به ضررش بود، چرا ازشون استفاده نکنه؟
مغزش توی یک صدم ثانیه تمام نامه های این چندماه رو از نظرش گذروند.
استاکرش عاشقش بود، نه؟
و اگه جئون جونگ کوک استاکرشه... پس باید از جایی که آسیب پذیره بهش ضربه بزنه.

کار سختی نبود واقعا.
تهیونگ همین الانشم روی مرز یه حمله عصبی بود، پس وقتی این نقشه به ذهنش رسید فقط روی نقشش قفل شد و نفس هاش شروع به کوتاه شدن کردن.
وقتی لبه های میز رو محکم گرفت، لبخند جونگ کوک پاک شد.

- مشکل چیه؟

صداش هشداردهنده و نگران بود، و بدنش یکم به جلو‌ متمایل شد.
تهیونگ درست فکر می کرد.
تمام این مدت راه جنگیدن باهاشو اشتباه طی کرده بود.
جئون جونگ کوک فقط یه نقطه ضعف داشت.
و اون خود شخص تهیونگ بود.
و تهیونگ به خوبی می دونست چطور از این قضیه استفاده کنه.

وقتی از روی صندلی افتاد، تماماً طبیعی بود، در حدی که خودشم داشت باورش می شد و دستاش یخ زدن.
جونگ کوک بهش اجازه افتادن روی زمین رو نداد و سریع شونه هاشو بغل کرد و سعی کرد ثابتش کنه:

- تهیونگ!

صداش تیز بود و لحظه ای بعد سرشو به سمت راهرو چرخوند و با سردترین صدایی که تهیونگ ازش شنیده بود فریاد زد:

- دکتر رو خبر کنین! همین الان!

هیجان زدگی از این که نقشه اش کار کرده درواقع بهش کمک کرد چون به نظر واقعا داشت بهش یه حمله عصبی دست می داد چون نفس هاش نامرتب شده بودن و داشت کم کم نقطه های سیاه می داد.
خیلی خب، شاید یکمی زیاد توی تلقین به خودش خوب بود.
ولی مهم این بود که همه چیز اونطور که باید داشت پیش می رفت.

𝗠𝗿 𝗦𝘁𝗮𝗹𝗸𝗲𝗿 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now