Ch5: Be Still My Cold Heart

8.1K 1.5K 610
                                        

سلام عزیزای من حالتون چطوره.
امیدوارم خوب باشید💜
هفته پیش، من یه تصادف کوچیک کردم. یکم فیزیکی و به مقدار زیادی هم از لحاظ روانی آسیب دیدم، چون حس می کردم دیگران(مادرم) هم بخاطر من آسیب دیدند و واقعا احساس خرد کننده ای بود که امیدوارم هیچ کدومتون تجربه نکنید.

ولی خب الان بهترم و امروز تونستم این مینی پارت رو براتون بنویسم🫠🫶🏻
می دونم چیزی نیست که می خواستید و امیدوارم بتونم براتون جبران کنم و پارت بعد رو اگه تونستم تا آخر این هفته براتون بزارم.

این پارت یک فلش بک کوچیکه ولی فکر می کنم که رضایت بخش باشه، چون می تونید نیم نگاهی به پشت ماسک جونگ کوک این قصه بندازین💕

موزیک این قسمت:
Conan Gray- The Exit(Sped Up)

:::::::::::::
【یک سال قبل】

"خاطرات عزیز
حس می کنم در حال انفجارم.
همه این احساسات درونم جمع شدن. مثل یه تومور زیر پوستم. توی جمجمه ام. توی قلبم. دارن آروم آروم منو می کشن.

می دونستم که انتقام این کار رو با آدم می کنه.
با چنان نفرت و خشمی پرت می کنه که آرزو می کنی کاش می تونستی فقط بیخیال همه چیز بشی.
و بعد یادت میاد باهات چیکار کردن.

من هیچ وقت زندگی آسونی نداشتم.
کسایی که متفاوت به دنیا میان هیچ وقت ندارن.
ولی آدم خوبی بودم.
یا حداقل اینطور فکر می کنم.
هرچقدر بیشتر می گذره، آدمی که قبلا بودم رو بیشتر و بیشتر فراموش می کنم.

هر روز که می گذره پرده دیوانگی که جلوی چشمم رو گرفته ضخیم تر می شه.
می ترسم از روزی که دیگه نتونم پشتشو ببینم.
می ترسم از روزی که دیگه نترسم.
شاید فردا باشه.
شایدم امروزه.
نمی تونم بگم. دیگه نمی تونم احساساتم رو تشخیص بدم.
کاش می تونستم برای کمک داد بزنم.
ولی شک دارم کسی بتونه کمکم کنه‌."

جونگ کوک به برگه ای که اون روز صبح نوشته بود خیره شد و پوزخندی زد.
بعضی وقت ها اون قدری رقت انگیز می شد که خودشو به سختی می شناخت.
دفتر چرم رو بست و به سمت بادیگاردش انداخت:

- اینو از جلوی چشمم دور کن.

- بله قربان.

جونگ کوک نگاه نکرد تا ببینه با دفتر چیکار کردن، فقط آهی کشید و سرشو به سمت بار برگردند.
کلاه مشکی و ماسکی که زده بود توی یه کلاب خصوصی لازم نمی شدن، ولی با این حال جونگ کوک به یه بار عادی اومده بود.

یه بار عادی که یه روزی حسابی خوشحالش می کرد.
با هم تیمی هاش دورش.
با برادرش.
حالا تنها نشسته بود و هیچ کدومشون رو احتمالا هرگز قرار نبود دوباره ببینه.
احمق بود که به خاطرات چسبیده بود، نه؟

- یکی دیگه قربان؟

باریستا با مودبی ازش پرسید و جونگ کوک فقط کوتاه سری تکون داد.
خیره به لیوان ویسکی شیشه ای که رو به روش بود داشت توی افکارش غرق می شد که با شنیدن سر و صدایی سرشو بالا گرفت.

𝗠𝗿 𝗦𝘁𝗮𝗹𝗸𝗲𝗿 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now