Ch13: Taking A Break

7.2K 1.2K 499
                                    

هاییی، هپی ولنتاین به همه سینگلای خودم^^
هق عیب نداره یه روزی نوبت ما هم می رسه🏃🏻‍♀️
یه پارت دیگه هم تو راهه که آخرشب یا فردا آپ می شه🩵
بوس بوس، ایتو هیده🍬

:::::::::
موسیقی این پارت: The Smith- Please, Please, Please

وقتی تهیونگ چشماشو باز کرد، اولین چیزی که دید یه چونه بود.
جونگ کوک کاملا بی حرکت و دقیقا توی پوزیشنی که دیشب خوابش برده بود قرار داشت درحالی که تهیونگ خدا می دونه چند بار چرخیده بود و حالا عین یه کوالا خودشو دور جونگ کوک پیچونده بود.

سرشو آروم از روی شونه مرد بزرگتر بلند کرد تا با دقت به چهره خوابیده اش نگاه کنه. واو، توی خواب واقعا شبیه یه مجسمه یخی بود.
مژه های سفیدش شبیه اشک های یخ زده بودند.
هاه. چه فکر عجیبی.

- از چیزی که دیدی خوشت اومده کلنل؟

صدای گرفته و خوابالود جونگ کوک باعث شد تهیونگ آروم بپره و سریع خودشو از روی تن جونگ کوک کنار بکشه:

- بیداری؟

جونگ کوک چشماشو باز کرد و درحالی که آروم به سمت تهیونگ می چرخید هومی کشید.

- چند دقیقه ای می شه. صبح دل انگیزت بخیر شیرین.

تهیونگ چشم چرخوند و در حالی که می نشست زیرلب زمزمه کرد:

- صبح بخیر.

حقیقتاً بعد از حرف های دیشب احساس عجیبی داشت. تا دیر وقت صحبت کرده بودند، تقریبا راجب همه چیز. راجب دلیلی که تهیونگ پدر و مادرشو کشت. راجب جزئیات کشتن کارآگاه کانگ. گرچه جونگ کوک از گفتن اینکه تهیونگ رو اولین بار کِی دیده امتناع می کرد، در هرصورت خیلی حرف ها زده شده بود. تهیونگ مطمئن نبود حالا باید چطور ادامه بده.

باید وحشت زده بشه؟
جونگ کوک نه تنها استاکرش بود، بلکه تهیونگ دیشب انقدری خل شده بود که بزرگترین راز زندگیشو به مرد گفته بود. حالا رسما به طور روحی جلوش برهنه بود.
و حقیقتا؟ از یک طرفی وحشتناک و از یک طرف هم حس رهاکننده ای داشت.

انگار که جونگ کوک افکارش رو خونده باشه، خیلی نرم از روی تخت بلند شد و کش و قوسی به عضلات تاثیر گذارش داد:

- ببین چی میگم. نظرت چیه یکی دو روز از کار مرخصی بگیری؟ بعد اتفاق های دیروز، فکر کنم بهش نیاز داشته باشی. کمپین من هنوز شروع نشده و می تونم وقتمو آزاد کنم. می تونیم بریم پیست اسکی‌.

تهیونگ با تردید نگاهش کرد:

- نباید تمرکزمونو بزاریم روی پیدا کردن گوست؟ با این شرایط پیش اومده...

نگاه جونگ کوک سرد و دور بود، ولی وقتی به تهیونگ نگاه کرد نیمچه لبخندی زد:

- من هشت سالی هست دارم تلاش می کنم کلنل. فکر نکنم یکی دو روز تاثیری توی سرعتمون بزاره.

𝗠𝗿 𝗦𝘁𝗮𝗹𝗸𝗲𝗿 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕حيث تعيش القصص. اكتشف الآن