تناسخ | our beginning

3.7K 142 27
                                    

این قسمت : شروع ما

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

از نظر من تناسخ فقط این نیست که تو بمیری و به عنوان فرد جدیدی متولد بشی . همین که‌ هویت قبلیت نابود بشه و به عنوان فرد دیگه ای شروع به زندگی کنی نشونه ای از تناسخ بدون مرگه . هویت و‌ روح تو مردن اما جسم و افکار بهم ریختت باقی موندن
بعضی افراد به این مسئله اهمیت نمیدن و زندگیشونو به عنوان آدمی جدید با تحمل دردشون ادامه میدن و تعدادی دیگه هم دنبال نابودیه ، نابودگرهای هویتشون
هستن

~27 ژانویه 2018~

دخترک بخاطر وضع مالی خانوادش ضعیف و بی جون بزرگ شده بود و این سرما طاقت فرسا باعث شده بود بند بند جسم دختر منجمد بشه و همینطوری روبه ضعیف تر شدن بره .

این سرما‌ نه تنها به جسم دخترک حمله میکرد و اون رو از پا درمیاورد بلکه داشت احساساتش رو هم نابود میکرد .

احساسات؟مگه قبل از اینکه به این وضع بیوفته عم احساساتی براش باقی مونده بود ؟

تنها نور امید قلبشم حالا در تاریکی و ظلمات فرو رفته بود . مگه‌ اون اصلا یاد گرفته بود که مهر و محبت و انسان دوستی به چه‌ معناست ؟

اگر ازش میپرسیدن محبت رو توصیف کن فقط به طراح سوال نگاه میکرد و لبخند میزد .

هر بار‌‌ اومد کمی قلبش رو به روی این جهان باز کنه امواجی از ناامیدی به اون خطور کردن ، هر بار که‌ اومد چیزی رو مرحم زخمای قبلیش کنه هزاران خنجر دیگه‌‌ ای وارد قلبش شد .

درسته ، قلب اون قبل از این سرما خانمانسوز هم‌ ، از یخ بود پس نمیتونست سرما رو مقصر نابودی احساساتش بدونه .

ساعت ها در اقیانوس مواج افکارش غرق شده بود
حتی نفهمید که کی شب رو توی اون پارک لعنتی به سر رسوند

هوا‌ گرگ‌‌ و میش عجیبی داشت با اینکه‌‌ آسمون رو به روشنی میرفت اما وجود اون دختر بیشتر و بیشتر در تاریکی فرو میرفت

هنوز یه روز نشده بود ک توی این ناکجاآباد گیر کرده بود
اون نمیخواست زندگیش بیشتر از این رو به تباهی و تاریکی بره ، با اینکه جونی در بدنش نمونده بود از روی نیمکت سرد و سفتی که زیر درختِ بزرگ‌ِ کاج بود بلند شد

اون گرسنه بود و پارک هم تفاوتی با شهر ارواح نداشت
باید هم‌ اینطوری میبود چون هیچ کسی این موقع از روز اونم الان که خونِ آدم از سرما‌ منجمد میشه از خونه اش بیرون نمیومد .

نمیدونست قراره کجا بره چون جایی رو نمیشناخت
پس تصمیم احمقانشو عملی کرد و همینطور گام های کوتاهشو به سمت مکانی ندونسته برداشت
بلاخره از جایی سر در میاورد مگه نه ؟
چند دقیقه ای رو همین طور با قدم هاش سپری کرد
داشت راه میرفت و اون حالا از پارک خارج شده بود .
لباسای خاکی ، جسمی آشفته ، موهای ژولیده وولیده ، صورت کثیف .
این ظاهر نامرتبش هیچ تعریفی نداشت
با خودش فکر میکرد که کی و چطور باید به مصیبت های زندگیش پایان ببخشه .

 تناسخ | JungkookWhere stories live. Discover now