تناسخ | strange date

580 47 6
                                    

این قسمت : قرار ملاقات عجیب

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

~12 جولای 2024 ~ ساعت 4:55 عصر

وارد کافی شاپی شد که براش آدرس فرستادن
خیلی شیک و گران قیمت به نظر میومد
هر کسی که اینجارو رزرو کرده خیلی باید پولدار باشه
سوریون چندین آدم تو ذهنش بودن و شک داشت که کدومشون میتونن امروز برای دیدنش اومده باشن
جئون جونگکوک اولین احتمالش بود ، بعد از اون نیکول ، و اون آخر آخرا آقای مون رو هم در نظر گرفته بود

این کافی شاپ باز بود ولی حتی یه دونه مشتری هم نداشتنو این نشون میداد کسی که قراره سوریون رو ملاقات کنه کل صندلی هارو رزو کرده
ابرویی بالا داد و رفت سمت صندوق 

+ خسته نباشید امروز یه قرار ملاقات اینجا داشتم

صندوقدار با لبخند گشادی ازش استقبال کرد
و جای مد نظرو بهش نشون داد
صندلی وی آی پی رو نشونش داد
زن نشست و فقط تشکر کرد
ساعتو چک میکرد که دو سه دقیقه نیاز داشت تا بشه پنج
همون لحظه کسی از در ورودی وارد شد
یانگ سرشو بالا گرفت و همون طور که انتظارش میرفت جئون جونگکوک اینجا بود !

تو دلش پوزخندی زد و صبر کرد مرد بهش برشه
موقعه ای که جونگکوک نزدیک شد از جا بلند شد

+ جونگکوک شی !

جونگکوک بهش اشاره کرد بشینه
هردوشون در ابتدا با سلامو احوال پرسی شروع کردن
جونگکوک امروز سوریون رو تو لباس مشکی و راسته ای میدید
کمر لباسش کشی بود و کمرشو خیلی باریک به رخ میکشید
موهای بلندش حالت داشت و باز بود

- این قرار ملاقات رو ترتیب دادم تا از طرف همه اعضا به باز دادن این زیان کاری بپردازیم !

جونگکوک صددرصد "نقدی" پولو به سوریون تحویل میداد
چون یه پاکت هدیه همراه خودش داشت
پاکت هدیه کاغذی و اما مشکی بود
نگاهشو از اون برداشت و به خود جونگکوک چشم دوخت

+ درسته ، حدس میزدم تورو اینجا ببینم

جونگکوک چند لحظه پلک زد از تعجب هردو ابروش بالا رفتن و پرسید

- چطور ؟

+ من آدم خیلی باهوشیم جونگکوک شی ! بهتره منو دست کم نگیری

مرد از تعریف یهویی زن خندید چه خوب بود که قدرت تکلم این زن بسیار بالا بود
یانگ سوریون به تنهایی فقط با حرفاش میتونه همه رو تحت تاثیر قرار بده
جونگکوک تایید کردو به یاد آورد

- عااا من دیروز اسمی از اون استودیوی خودم پیش شما نبردم ولی شما بدون شک گفتی اون استودیو متعلق به منه و واقعا هم همین طوره ...

یانگ سوریون با حالت  گیرای چشم هاش دوباره و دوباره به جونگکوک نگاه کرد

کمی طول نکشید که دو گارسون سرو کلشون پیدا شد بهشون منو سپردن و منتظر شدن تا سفارشات رو یادداشت کنن یانگ سوریون پیش دستی کردو زودتر از جونگکوک جواب داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کمی طول نکشید که دو گارسون سرو کلشون پیدا شد
بهشون منو سپردن و منتظر شدن تا سفارشات رو یادداشت کنن
یانگ سوریون پیش دستی کردو زودتر از جونگکوک جواب داد

+ یه قهوه ی ساده و اسپرسو

- چیز دیگه ای میل دارید ؟

+ فکر میکنم یه ... عمم یه چیز کیک هم کافی باشه

اون دو سر تکون داد
یانگ سوریون منوی خودش رو تحویل داد
بعد از اینکه جونگکوک هم تحویل داد اون دو رفتن

جونگکوک از شگفتی دهن باز کرد

- بببنم نکنه ذهنمو میخونی ؟

یانگ سوریون ریز خندید پا روی پا گذاشت
اول به چشم چپ جونگکوک و بعد به چشم راستش خیره شد

+ نه فقط حدس زدم

جونگکوک هر لحظه از توانایی های این زن به شگرف در میومد و قابلیت اینو داشت که دهنش تا کف زمین باز شه .
فکر میکرد کسی سر راهش قرار گرفته میتونه از خودش سر تر باشه
میتونه تو خیلی چیزا راهنماییش کنه !
شاید خوشش اومده که با یانگ سوریون وقت بگذرونه ...

یانگ سوریون بحثی جدید وسط کشید

+ شاید دلت نخواد به این سوال جواب بدی اما در حال حاضر شرکت معروف دیگه هست که براش تبلیغ کنی ؟

جونگکوک سر تکون دادو درجا جواب داد  "کلوین‌کلاین"
سوریون یکم به تردید افتاد که جمله اش رو بگه یا نه
چون تا به اینجا شخصیت متشخصی از خودش به همه نشون داده
آیا میتونه جمله ای رو بیان کنه که ارزششو بیاره پایین ؟
شاید باید طوری این جمله رو بیان میکرد که عادی سازی جلوه میکرد
طوری که انگار جمله ی خاصی نگفته

+ من لباسای زیادی ازش دارم دلم میخواد لباس زیراشو امتحان کنم .

بعد خیلی عادی رفتار کرد نه خجالت کشید نه عجیب رفتار کرد
جونگکوک هم به راحتی از کنارش گذشت انگار که جمله ی عادی بوده
چون هیچ کدومشون امکان نداشت با کلمه ی
" لباس‌زیر " انقدر سست عنصر باشن و واکنش نشون بدن

+ البته این موضوع شخصی بود به هر حال

درنهایت کمی بیشتر گپ و گفت کردن تا موقعه ای که نوشیدنی هاشون رسید و باقی وقتشون رو با همین روند گذروندن موقعه ای که نوشیدنی ها تموم شد نیم ساعت طول کشید
چون هر کدوم صحبت میکردن و خیلی کم کم از نوشیدنیشون مینوشیدن .
جونگکوک هم اون پاکت رو طبق حدسیات سوریون داد بهش

****

یه چیزاییو با لبخند و خنده برای همه تعریف می‌کرد ، که واسه ثانیه ثانیه‌ش گریه کرده ...

همین که از پدرو مادرش دوره و با اونا زندگی نمیکنه .

تیشرتو از تنش کند و وارد تخت شد
حالا میتونست یکم خنکی رو حس کنه
چشم هاشو بستو از راحتی بیش از حد لبخندی زد

+ آخیشش

این حس دقیقا مثل وقتیه که جوراب شلواریتو بعد از عروسی در میاری
یا از مدرسه برگشتی و جورابتو از پا میکنی
یا برای ظرف شستن سر پا ایستادی و بلاخره یه جا میشینی
ی

ا بعد از باشگاه از حموم برگشتی تنت حسابی سبک شده
همچین حسی بود که با لباس زیر لای ملحفه ی خنکش بپیچه و بخواد با خیال راحت سرشو رو بالش بزاره

اما این حس خوب زیادی طول نکشید چون به یاد آورد که ممکنه دوباره کابوس ببینه
از تختش بیرون اومد
رفت قرص هاشو بخوره تا حداقل چشم رو هم بزاره
اول از همه درا و پنجره هارو قفل کرد

یه لیوان آب و قرص هاشو همراه خودش تو اتاقش برد
قرصشو خورد و گوشیشو گرفت

.... ادامه دارد ....

 تناسخ | JungkookWhere stories live. Discover now