این قسمت : مهمون ناخونده
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
به محض اینکه پاشو تو اتاق خودش گذاشت لباس هاشو در آورد و فقط با یک باکسر وارد تخت شد تا بخوابه
زیر پتو رفت و چشم هاشو بست
زیاد طول نکشید که صدای کشیده ی هاروکو تو مغزش بپیچه و باعث شد مور مور بشهچشم هاش رو باز کرد و با تاریکی اتاق رو به رو شد
به این طرف و اون طرف غلت خورد بلکه خوابش ببره
هرچی باشه اون باید فردا صبح زود بیدار بشه تا به تمارینش برسه
اما همچنان نمیتونست چشم رو هم بزارهپوفی کشید و تاق باز دراز کشید
کمی به کناف مدرن سقف خیره شد و ذهنش رو درگیر کرد .جونگکوک که انقدر سست عنصر نبود تا با یه حرکت احمقانه تمرکزشو از دست بده یا خوابش نبره
هاروکو چه وِرد و جادویی سرش خوند که اینطور شد ؟
اون حتی به زیبایی دختر نوجوون شک داشت !
همه تو سن بلوغ جوشش میزنن ، بدترین حالت ممکن رو به خودشون میگیرن
چاغ یا لاغر میشن ، بهم میریزن و یا حتی افسرده میشن
تمام این ها مشکلاتی بود که هاروکو میتونست با وجود ترک خانوادش داشته باشه
اما باز با این حال از یه نوجوون بیچاره ، ظاهر بهتری داشت
الهه ی زیبایی ها نبود اما به هیچ عنوان نمیشد بهش گفت زشت !+ یه لحظه صبر کن
اخمی کرد و چندین بار به پیشونیش ضربه زد
چرا داره در مورد همچین چیزی ذهنش رو مشغول میکنه ؟
نکنه داره دیوانه میشه ؟
برای آخرین بار به خودش هشدار داد که این مسخره بازیو تمام کنه
محکم چشم هاش رو ، روی هم فشرد و مغزشو وادار کرد تا به خواب بره
صبح روز بعد با صدای آلارم موبایل از خواب بیدار شد
هرچند میل داشت بیشتر بخوابه اما تنبلی چیزی نبود که اراده اش رو زیر سوال ببرهپتو کنار زد و از رو تخت بلند شد شلوار راحتی ای که به مراتب دیشب به تن داشت رو باری دیگه پوشید
درحالی که چشم هاش کاملا پف کرده و خواب آلوده از اتاق بیرون میره
نگاه نیم بازشو به سمت ساعت سوق میده
ساعت هفت و چهل دقیقه رو نشون میداد .کمی زودتر از حد معمول بیدار شد که وقتی برای آماده شدن داشته باشه
اول از همه باید بره دست شویی بعدش صبحانه حاظر کنه و بعد از اون آماده ی رفتن شهقدم برداشت سمت سرویس بهداشتی اما چشمش خورد به دختری که به تازگی اسم اصلیش رو یاد گرفت .
هاروکو سرش رو به دستش تکیه داده و روی میز غذا خوری خوابش برده بود
اوه اصلا وضع جالبی نداشت
احتمالا گردنش دیگه باطل شده
چرا وقتی فعلا اتاق جدایی از جونگکوک داشت اینجا خوابیده بود ؟
حتی جونگکوک دیشب اون و موقع برگشت به اتاقش ندیده بود- چرا اونجوری نگام میکنی ؟
جونگکوک از بیدار بودنش متعجب شد ولی همچنان داشت نگاهش میکرد
هاروکو سرشو بالا میگیره و چشم های گود رفته اش رو در دید جونگکوک قرار میده
YOU ARE READING
تناسخ | Jungkook
Fanfiction🔞این فیکشن به افراد زیر سن قانونی پیشنهاد نمیشود🔞 از نظر من تناسخ فقط این نیست که تو بمیری و به عنوان فرد جدیدی متولد بشی . همین که هویت قبلی تو نابود بشه و به عنوان فرد دیگه ای شروع به زندگی کنی نشونه ای از تناسخ بدون مرگه . هویت و روح تو مردن...