این قسمت : ازت متنفرم
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
هاروکو تمام روز رو با استرس گذروند و میترسید به محض اینکه با عموش برسه خونه سرزنش بشه و یا حتی برگرده به کشورش .
اون روز از صبح تا شب پیش جونگکوک بود سعی میکرد حواسش رو از برگشتن به جایی که بهش تعلق داشت ، پرت کنه
اما بدبختی این بود که جونگکوک مدام به اون یاد آوری میکرد
و از اونجایی که نمیخواست جونگکوک از ترس دلش با خبر بشه ؛ چاره ای جز سر تکون دادن یا موافقت کردن ، نداشتجونگکوک هم از این ماجرا که دوباره میتونه بدون دردسر از یه مصیبت نجات پیدا کنه ، خوشحال به نظر میرسید
امروز رو به خواست خودش تمام کار هاش رو به تعویق انداخت و تصمیم گرفت کمپانی نرهدختر بچه هم در حال حاضر با سکوتِ طولانی مدتش ، روی مبل نشسته و اجازه میده که جونگکوک عمیقا تو افکار خودش چرخ بزنه و چرخ بزنه .
* فلش بک 6 فوریه *
پدرو پسر صبحت هاشونو ادامه دادن تا جمع بندی و نتیجه گیری کلی ای داشته باشن .
- میخوام اینطور فکر کنم که هاروکو میساکی همون دختریه که چندین سال پیش از برادر کوچک ترم سپرده شد به این خانواده ؟
و جونگکوک با خوره ای که افتاده بود به جونش پوست لبش رو میجووید و با چشم هایی نگران به پدرش خیره بود
هیچ نمیدونست چه واکنشی منتظرشه- خودت چه نقشه ای تو سرت داری جونگکوک ؟
جونگکوک سری تکون داد و دهن باز کرد
+ قصد خانواده ی ناتنیش این بود که بیاد کره تا بره پیش عموش و من برای جلوگیری از فاش هر مسئله به عموش مقداری پول میدم ، حتی اینطوری سالم موندن اون دختر تضمین میشه .
پدرش پای رو پای گذاشت و پیشنهادی بهتر به جونگکوک داد که ذهن جونگکوک رو درگیر کرد
- معامله میکنیم ! اگر این ماجرا ها ( از دختر بچه ای نگه داری کردی ) جایی پخش نشه ۳ میلیون وون بهشون میدیم !
جونگکوک چشماش درشت شد هین آرومی کشید
+ آپا مطمئنی این مقدار ، زیاد نیست ؟
- بهت کمک میکنم پسر . اینو بدون که اگر آبروی تو زیر سوال بره کل خانواده ی جئون زیر سوال میره .
+ اون دختر زرنگ تر از این حرفاست آپا اگر بفهمه که داره معامله میشه به هیچ عنوان زیر بار نمیره و کلا گند میزنه به همه چیز
- خیله خب قرار نیست اون متوجه چیزی بشه ، طوری که انگار اتفاق نیوفتاده .
* پایان فلش بک *
جونگکوک از فکر بیرون اومد و ترجیح داد بیشتر از این به اون شبی که با هاروکو به دور همی رفتن و مکالمه ای با پدرش داشت ، فکر نکنه
کمی عذاب وجدان داشت
چون کل اون پول جور شده و آماده ی دست به دست شدن بود
فقط کافی بود که صاحبش از راه برسه و این بچه و پول های عزیزش رو با خودش ببره
از نظر پدرش این بهترین کاری بود که میتونستن انجام بدن اما از نظر خودش نه .
چون چیزی جونگکوک رو اذیت میکرد اونم اون بچه بود
حداقل باید تاکید میکرد تا عموی هاروکو چیزی بهش نگه !
YOU ARE READING
تناسخ | Jungkook
Fanfiction🔞این فیکشن به افراد زیر سن قانونی پیشنهاد نمیشود🔞 از نظر من تناسخ فقط این نیست که تو بمیری و به عنوان فرد جدیدی متولد بشی . همین که هویت قبلی تو نابود بشه و به عنوان فرد دیگه ای شروع به زندگی کنی نشونه ای از تناسخ بدون مرگه . هویت و روح تو مردن...