تناسخ | I must hate you

547 54 15
                                    

این قسمت : باید ازت متنفر باشم

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

این اولین باری بود که سوریون و جونگکوک به این شکل به مجادله و اختلاف افتادن بودن
بعد از این کشمکش باز هم وضعیت آشفته و داغون شد
با این تفاوت که شرایط برای هردو آدم سخت پیش میرفت
جونگکوک به هیچ عنوان با این موضوع کنار نمیومد و تو این چند روز اخیر فقط یکبار با نامجون هیونگ صحبت کرده بود تا باهاش این موضوع رو در میون بزاره
سوریون با وجود اینکه باید الان احساس قدرت میکرد ، ولی خوابو خوراک نداشت و باورش نمیشد دلیل این همه ضعف ، ناامیدیه !

جونگکوک سر همین موضوع فن میتینگش رو به تعویق انداخت و عین بچه ها خودشو تو استودیوش حبس میکرد

نامجون که از همه چی باخبر بود سعی کرد نصیحتش کنه و برای بهتر کردن اوضاع منطقی حرف بزنه و میخواست اینطوری برداشت کنه که سوریون دیگه اون آدم قبلی نیست و حسابی عوض شده

با این حال جونگکوک فکر میکرد با این قلب بی جنبه اش فقط تبدیل شده به یکی که بازنده است و هنوزم  به راحتی دلتنگ سوریون میشه
داشت کل زندگیش رو به شوخی میگرفت وقتی حرف از زنی میزد که در عرض چند ماه عاشقش شده و اون به راحتی قلبشو به تپش میندازه .

حتی اگر ماجرای پنج شیش سال پیش برای کمپانی باز بشه کارش تمومه ...
چی کار باید میکرد که با وجود طاق شدن طاقتش همچنان غرورش اجازه نمیده سوریون رو بار دیگه ببینه
چقدر تو این چند روز اخیر به این فکر میکرد که سوریون تمام مدت ازش متنفر بوده و مجبور بوده تظاهر کنه !
تظاهر به دوستی ...
وقتی تمام اینا تو ذهنش مرور میشد چشمای قرمزش بازم اشکی میشدن و میخواست برای تسکین دردش باز اون شیشه های لعنتی الکلی رو تمام کنه ...

نمیزاشت حس مستی هم از سرش بپره و سردرد ولش کنه
مدام پشت هم الکل میخورد و فقط بعدش با همون اوضاع داغونش چشم رو هم میزاشت بعد دوباره روز از نو روزی از نو .

روز شماری کرده بود و تا اینجا چهار روز و نصف بود که سوریون رو ندیده
چطوری میتونست از کسی متنفر بشه که عاشقشه ؟

مرد آهی کشید و موهاشو از بین چنگای دستش بیرون آورد
نگاهی به استودیوش انداخت که امشب برخلاف چهار شب گذشته دیگه با سرو صدای پسرا پر شده بود

مثلا اینجا بودن که بهش کمک کنن از تنهایی در بیاد و دیگه تو خودش نباشه
اما انقدری تحت فشار بود که اونو به حال خودش رها کردن و به جاش خودشون مشغول حرف زدن شدن

جوری که انگار اصلا براشون مهم نبود جونگکوک چشه
باهم میگفتن و میخندیدن و میدونستن که جونگکوک خودش باید به جمعشون بپیونده وگرنه اصرار کردن به این مکنه ی پردردسر و پر حاشیه فقط باعث جنگ و جدال میشد

 تناسخ | JungkookWhere stories live. Discover now