کمی بالا تر از جایگاه پر هیجان تماشگران، اتاقک شیشه ای میزبان مرد مهمی بود، شخصی مهم که به خاطر علاقش برای اون مسابقه رالی خرج میکرد
-بهتره به هر کوفتی که اعتقاد داری دخیل ببندی تا اون ماشین زردِ کوچولو بازم عقب نیوفته
صدای بیخیال مرد توی فضا پیچید ولی پسر فقط به لحظه مناسب فکر میکرد
+خیلی وقته که به چیزی اعتقاد ندارم
از زمانی که فهمیده بود فقط خودش میتونه خودشو نجات بده سالها میگذشت، تقریبا از وقتی اون موها رو بو نکشیده بود.
-درسته که خیلی نا امیدم کردی ولی بازم بهم ثابت شد همونجوری هستی که شناختمت
اعتقاد مال ادمای ضعیفه، کسایی که زورشون میاد برای خودشون تلاش کنن و فقط به اعتقادشون چنگ میزنن تا نجاتشون بده
ولی حدس بزن چی؟ فقط انگشت فاک خداشون نصیبشون میشهسهون به صاحب اون موهای بلند فکر میکرد، کسی که اعتقاد داشت خدا نجاتش میده، خدا به حساب ادمای بد میرسه، خدا وجود داره!
پسرک خیلی به اون شخص احترام میزاشت تو همه چی ازش تقلید و اعتماد میکرد ولی فقط تا اخرین باری که موهاشو بو کشیده بود+چرا تورنتو؟
بی هوا پرسید چون اون ماشین زدِ لعنتی بازم یک دور از بقیه عقب افتاده بود و طبق شرطشون دوباره کف دست راستش به میز میخ میشد.
سهون حاضر بود هر دلیل چرت و پرتی بشنوه تا فقط حواسش از سوزش ورود میخ به پوست و گوشت و استخوانش پرت بشهمرد با با دقت سمت سهون خم شد و با صدایی که پوسخند صاحبش مشهود بود جواب داد:
-تو که فکر نمیکنی فقط به خاطر تفریح هر سال این همه راه تا اینجا بیام، مگه نه؟ من همچین ادم بی حسابی نیستم، میام چون محموله هام از اینجا ترانزیت میشن؛ بلخره در کنار کار یکم تفریحم لازمه
پارک چانیول همین بود. هیچ کاری رو بدون دلیل انجام نمیداد حتی تفریحات و سرگرمی های عجیب غریبشم دلیل داشتن ولی بین همه چرت و پرتایی که گفت؛ اسمی که رو ادمایی که قاچاق میکرد گذاشت حسابی سهون رو عصبی و حواسش و از سوزش دستش پرت کرد
محموله؟ ادما برای پارک همین بودن. وسیله، کالا، پول!+تا حالا فکر کردی این محموله هات خانواده دارن؟
از عمد 'محموله' رو با تاکید گفت و با دندونایی که روی هم میسایید به مرد خیره شد. پارک مثل همیشه اروم بود، حتی تفاوت کوچکی هم تو چهرش ایجاد نشد، لیوان نیم خورده شراب قرمزش رو روی میز گذاشت و به مسابقه خیره شد
-اگه میخواستم به بقیه فکر کنم اینجا نمیرسیدم، رازش همینه سهون، تو دنیای من فقط من وجود دارم، من نفس میکشم، تنها کسی که برای من ارزش داره خودمم
اگه قرار بود به بقیه فکر کنم مثل تو میشدم. ادم احمقی که به خاطر مادرش که معلوم نیست اسکلت بی ارزشش تو کدوم اشغال دونی ای میپوسه خودمو حروم کنمصدای سرد و پوسخند مرد بد تر خونش رو به جوش می اورد. حتی از خودش هم متنفر بود به خاطر دفعاتی که قلبش برای این هیولا لرزیده بود و خواسته بود انتقامشو رها کنه، ولی جا نزده بود.
چان اون رو، سهون رو کمی داخل دنیای تک نفرش راه داده بود و درباره سرگرمی عجیبش گفته بود، درباره صندوقچه سم های کم یابش که فقط با لمس، کشنده بودن و پسرک قبل از این که قلبش کامل به عشق مرد الوده بشه این بازی رو با میخ های الوده به راه انداخته بود!_Amethest
YOU ARE READING
slice of lemon
Fanfictionبعضی وقتا ایده های کوچیکی میگیرم که تبدیل میشن به سناریو های کوچیک از کاپلای اکسو و اینجا باهاتون به اشتراکش میزارم دوسش داشته باشین💚 دوستدار شما 𝐿𝑒𝓂𝑜𝓃 Telegram= @sliceoflemonn