.اگه به جونگین میگفتن در عوض یک میلیارد پول از خواب صبحش بگذره بی شک فقط بالش رو سمت سردش برمیگردوندن و به خوابش ادامه میداد چون حرف زدن باعث میشد خوابش بپره؛ اما امروز یکی از معدود روز های خاص بود. برنج داخل پلو پز اماده بود و خورشت توفو اروم روی گاز غلغل میزد. درسته اشپزخونه رو به گند کشیده بود ولی همسرش به قدری عاشق خورشت توفو بود که اهمیت نده انگار مقر همیشگیش تو خونه توسط نیروهای دشمن بمب باران شده.جونگین سر اشپز اوه نبود که بلد باشه صبحانه انگلیسی بپزه برای ناهار با ادویه هندی غوغا کنه و بعد از شام ایتالیاییش همسر شکموش رو با کروسان فرانسوی به یه دیت جلوی تلوزیون دعوت کنه. تو تمام سالهایی که تو یه خونه زندگی میکردن با کمال میل اشپزخونه رو به سهون سپرده بود. فقط بعد از ازدواج بود که حس کرد بعضی وقت ها بد نیست با زبان عشق همسرش ابراز علاقه کنه پس خورشت توفو یاد گرفت تا خاطرات بچگی سهون از زادگاهش رو زنده کنه.
با حس سنگین شدن شونه راستش از فکر دستپخت سر اشپز بیرون اومد و لازم نبود حتی فکر کنه تا بفهمه چی شده؛ بعد از پنج سال این پوزیشون رو از حفظ بود. اول شونش سنگین و بعد کمرش بین یک جفت دست اسیر میشد و در اخر گردنش از گرمای دلپذیری میسوخت؛ لب های همسرش بدون فاصله گرفتن از گردنش به حرکت در اومدن و اون صدای بم خواب الود درست زیر گوشش پخش شد.
-فکر میکردم این که بیدار بشم و ببینم تبدیل به دیک یه الهه شدم احتمالش بیشتر از اینه که صبح روز تعطیل دستم رو دراز کنم و اوه جونگین نباشه که بکشمش تو بغلم؛ البته تا قبل از امروز!
مطمعناً اوه سهون خودش یکی از خدایان یونانی بود که خیلی ها ارزو میکردن دسته کم دیکش باشن اما جونگین این رو به زبون نمی اورد چون میدونست همسرش چقدر زود پر رو میشه
+چون امروز دوازدهمین روز از چهارمین ماه ساله
بیشتر از قبل بین شونه های پهنی که حتی حالا هم به عرضشون حسادت میکرد فرو رفت و دوباره همون صدای بم زیر گوشش پخش شد اما این بار هوشیار تر:
-پس بگو چرا اسمون از همیشه ابی تره و اکسیژن تازه تر، تازه به اشپزخونه حمله شده و خونه به جای شکلات عطر توفو میده.
تکون عصبی جونگین بین دست هاش هشداری بود که شوخی رو تموم کنه و صدای خندش رو ازاد کنه
-قبل از این که سو تفاهم بشه بهتره بری کادوت رو از روی میز کارت برداری نویسنده کیم هرچند که ترجیح میدم حتی رو کتابات هم با فامیلی من باشی...
قبل از این که غر غر های همیشگیش درباره اسم هنری جونگین رو از سر بگیره لب های گوشتی همسرش ساکتش کردن و سهون هم با کمال میل اتصالشون رو عمیق تر کرد و بعد از این که حسابی با صدای بوسه هاشون خونه رو پر کردن هر دو عقب کشیدن
+روزی که مالک شونه های عریضی که خودم نمیتونستم داشته باشم رو به شکل رسمی صاحب شدم مبارک
÷مالک یعنی چی پاپا؟
دست های مرد کوتاه تر از شونه های همسرش سر خوردن و جفتشون جوری عقب پریدن که انگار جن دیده باشن، سهون تا کمر داخل دیگ غذا فرو رفته بود و جونگین همونطور که به صورتش دست میکشید سعی میکرد کلماتش رو مرتب کنه
یک ماهی میشد که خانواده دو نفرشون با قبول کردن سرپرستی یک فرشته بزرگ تر شده بود؛ اما دو مردی که کل زندگیشون توی چهاردیواری انحصاریشون تنها بودن هنوز به حضور دختر بچه هفت ساله ای که زندگیشون رو شیرین کرده بود عادت نداشتن و گاه و بیگاه سوتی میدادن
جونگین خیلی زود خودش رو جمع کرد و دخترش رو به اغوش کشید
+ مالک به کسی میگن که صاحب چیزی باشه.
YOU ARE READING
slice of lemon
Fanfictionبعضی وقتا ایده های کوچیکی میگیرم که تبدیل میشن به سناریو های کوچیک از کاپلای اکسو و اینجا باهاتون به اشتراکش میزارم دوسش داشته باشین💚 دوستدار شما 𝐿𝑒𝓂𝑜𝓃 Telegram= @sliceoflemonn