سکای

56 14 3
                                    

اون پسر دوباره جلوش نشسته بود؛ از همون ساختمون کوچیک تو پرت ترین محله سئول تا همین امروز که نصف پروژه‌های عمرانی کشور زیر نظر شرکتش بودن، از وقتی که برای پیدا کردن پروژه‌هاش التماس میکرد تا زمانی که دفترش رو تو یکی از معروف ترین ساختمون‌های گانگنام افتتاح کرد. فقط کافی بود برای استخدام شرکتش اگهی بده تا اوه سهون داوطلب بشه.

از اعتماد بنفس اون پسر دبیرستانی‌ای که با پر‌رویی معلم خصوصیش رو به اسم صدا میزد حتی ذره‌ای کم نشده بود به سوالات مصاحبه با تسلط جواب میداد و نگاه متمرکزش این حس رو القا میکرد که ارزشیاب اونه، نه گروه پنج نفره پشت میز.

جونگین تو تنگنا بود. همین الان هم با دیدی که به برگه های کناریش داشت مطمعن بود سهون قبول میشه، در طول این  سال‌ها به بهانه‌‌ی ناسازگاری با محیط، نداشتن مدرک کافی، نبود سابقه کار و حتی دو سال قبل به این بهانه که سهون سابقه کار خارج از کشور نداره ردش کرده بود؛ ولی با این رزومه‌ای که امروز روی میزش بود حتی اگه میخواست هم باقی مدیر‌ها با رد کردن سهون موافقت نمیکردن.

مدیر عامل بودن اونقدری که به نظر می اومد به صاحب جایگاهش قدرت نمیداد و جونگین بالاخره مجبور بود بعد از یازده سال شرطی رو که با یه بچه دبیرستانی بسته علنی کنه، شرطی که موقع قبول کردنش فکر نمیکرد اون مغز فندوقی بتونه عملیش کنه.

«کیم جونگین من درس میخوانم اینجوری تو میتونی دانشگاه قبول شدن من رو بزنی به اسم خودت و اون پول گنده رو از پدرم بگیری تا شرکتت رو بزنی؛ ولی در عوضش باید یه روزی منو استخدام کنی اونوقت کاری میکنم که با کله درخواست قرار با منو قبول کنی و پشیمون بشی چرا امروز منو رد کردی». 

slice of lemonWhere stories live. Discover now