گلهایی که برای خریدنشون پیاده تا مرکز شهر رفته بود توی وان دور پسرش پخش کرد و پیشونیش رو بوسید.-اگه الان گلایی که دوست دارم نزاری توی بغلم بعدا باید بزاریشون رو سنگ قبرم حالا خود دانی اقای فاکس!
سرش رو سمت مخالف وان برگردوند تا صدای پسر رو از گوشهاش پس بزنه و دست به زانو گرفت تا بلند بشه، جونگین همیشه عودها رو تو کشوی حموم میذاشت.
-تا وقتی بوی تمیزی رو حس نکنم همه جا رو میسابم تازه اگه خیلی گیر بدی عود هم روشن میکنم پس پاهای درازتو جمع کن و انقدر
بالا سرم سایه درست نکن اقای فاکس!انقدر کل خونه و لباسهاشون رو با صابون سابیده بود که سهون حساسیت داده بود و پسرش حتی بعد از اون هم با قیافه حق به جانب شکایت کرده بود که از بس تو لوسی مجبورم تو کثافت بدون شویینده زندگی کنم.
انعکاس تصویر موهای مشکیش توی شکستههای آینه حموم باعث شدن پرده گوشش تیر بکشه، انگار که تمام فریادهای اون روز جونگین دوباره تو اون فضای کوچیک پخش میشدن.
-چیه فک کردی موهات نارنجی نباشن دیگه اقای اُرنج فاکس نیستی؟ نظرت چیه از امروز کلاغ صدات کنم بچه دماغو؟
عود روشن رو روی میز کنار وان گذاشت و با تمام توان گردنش رو کنترل کرد تا سمت اون چشمهای بسته نچرخه و بسته سیگار رو از جیبش بیرون کشید.
-از همه نوع بارون متنفرم ولی از همه بیشتر وقتی یهو میرینه وسط یه روز افتابی حالم رو به هم میزنه پدرم میگفت وقتی بارون اینجوری میاد یه غم بزرگ روی سینه کسیه که گریه کردن بلد نیست.
اون پسر و افسانههای مزخرفی که بهش اعتقاد داشت، صدای خندههای رو اعصابش و اخلاق مزخرفش؛ عشقی که دونش رو تو سینه روباه کاشته بود و ندیده بود جوونه زده...
-اونا به هر حال یه نفر رو میفرستن که انجامش بده. فرقی نداره تو به دستورشون عمل کنی یا نه؛ ترجیح میدم محافظی که سه سال باهاش زندگی کردم انجامش بده، میخام تو اون قاتل باشی سهون!
┗┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉
مایل به تلگرام؟ @sliceoflemonn
YOU ARE READING
slice of lemon
Fanfictionبعضی وقتا ایده های کوچیکی میگیرم که تبدیل میشن به سناریو های کوچیک از کاپلای اکسو و اینجا باهاتون به اشتراکش میزارم دوسش داشته باشین💚 دوستدار شما 𝐿𝑒𝓂𝑜𝓃 Telegram= @sliceoflemonn