سولی

41 12 10
                                    

خیلی با خودش کلنجار رفته بود که اونجا بره، موقعیت های مختلف رو مرور کرده و در نهایت نتیجه شده بود این که بد ترین اتفاق ممکن صدای بلند و سرزنشگر جونمیونه که با جملات عصبیش پرده گوش ییشینگ رو پاره کنه که حتی اون هم با معذرت خواهی حل شدنی بود.

-اما این یکی واقعا جدیده

ییشینگ خشک شده جلوی ورودی مزرعه جونکاتن زیر لب و بی وقفه این جمله رو زمزمه میکرد. در طول دوسال رابطشون میون حتی یک اشاره کوچیک هم به ترس عمیق دوست پسر دلبندش نکرده بود؛ و ییشینگ عمیقا ممنون بود که بهش یاداوری نمیشه با اون قد دیلاقش از چه کوفت گوگولی ای میترسه اما ای کاش هر روز سه وعده از سمت جونمیون مسخره شده بود تا این که امروز این سد بزرگ رو جلوی روش نبینه.

هر جنبنده ای که میشد اسمش رو پرنده گذاشت، از حیاط پشتی به شکل کاملا عمدی به حیاط جلویی مزرعه منتقل شده بودن و صاحب مزرعه درست وسط این اشفته بازار چرخ قدیمیش رو تعمیر میکرد و تبر کنار دستش باعث میشد ییشینگ ارزوی مرگ کنه

به طرز مسخره ای هربار که جونمیون سرش رو بالا می اورد پشت دیوار مخفی میشد؛ هنوز امادگی رو به رو شدن باهاش رو نداشت و این که عصبانیت میون حتی از حد انتظارش بیشتر بود ذهنش رو اشفته تر میکرد

بعد از این که برای صد سی و پنجمین بار حرف هاش رو گوشه دیوار تمرین کرد بالاخره با سینه ستبر جلوی در کوتاه ورودی ایستاد تا کامل به دوست پسر عصبیش دید داشته باشه و انگار که غاز دنبالش کرده باشه تند تند توضیحاتش رو ردیف کرد

-من یه بچه خونگی لوس ورشکسته بودم که باید برای اولین بار تو عمرم تک و تنها تو یه مزعه که با ته مونده پولام خریدم میخوابیدم و نصفه شب یکی با یه تبر خونی تو یه دستش و بوقلمون سر بریده تو دست دیگش تو گرگ و میش جلوی در خونم ظاهر میشه معلومه که برمیدارم تو دفتر خاطراتم مینویسم تو روز اول فهمیدم همسایم یه قاتل روانیه تازه بعد اونم همش تبر میبستی به کمرت و دور مزرعم میچرخیدی من که نمیدونستم روم کراش دا..

+از اون دور نمیشنوم بیا داخل

ترکیب صدای جدی جونمیون که حرفش رو قطع کرد و تبری که تو دستش گرفته بود تا برای ترمیم شکسته های چرخش چوب بشکونه باعث شدن چند قدم عقب بره. درسته که قاتل سریالی نبود ولی بازم عصبانیتش شوخی بردار نبود.

میترسید، با تک تک سلول هاش از اون موجودات کریه دوپای پر پری میترسید ولی رابطش صد برابر مهم تر بود پس مثل یه مرد پا جلو گذاشت تا از ترسش رد بشه و از نزدیک توضیح بده. مثل یک مرد جیغ کشید و جلو رفت جیغ کشید اما عقب نکشید و تا وقتی که جیغ میکشید حتی کک دوست پسرش هم نگزید اما در نهایت وقتی بعد از سه قدم غش کرد جونمیون بالاخره جلو اومد تا جمعش کنه، چون به نظرش تنبیه کافی بود و میتونستن بعد بهوش اومد ییشینگ ناهار رو دوتایی بخورن.

slice of lemonOnde histórias criam vida. Descubra agora