سولی

44 11 6
                                    

    

  -داستان الیس رو شنیدی؟

دهنش پر بود پس در جواب سرش رو به تایید تکون داد و صورتش که به خاطر طعم شکلات میدرخشید باعث شد ییشینگ فکر کنه چرا زود تر به فکر خریدن دونات نیوفتاده.

-همه چیز از جایی شروع شد که الیس اون خرگوش سفید رو دید و دنبالش کرد...

این قاب برای ییشینگ تازگی داشت؛ دکتر کیم که همیشه با ظاهر اتو‌کشیدش بی حرف بهش گوش میداد امروز با کلاه بیس‌بال قرمز رنگش حتی نمیتونست دست از بلعیدن دونات برداره و روی حرف‌‌های بیماری که اخر هفته تا مطب کشوندتش گوش کنه.

-ولی من برای در ورودی دنیای تو خیلی بدقواره ام پس فقط میتونم سریع تر عمل کنم و قبل از این که بپری داخل بگیرمت

وقتی امروز دکتر رو با کلاه قرمز رنگ دید اظطرابش به کل ازبین رفت؛ چون نگران بود امروز اون چهره اسمانی رو خراب کنه اما خرگوش با خونی که از بین لب‌هاش جاری بود هم به زیبایی میدرخشید.

درخششی که تا ابد میتونست تو تابوت شیشه ای مال اون باشه.

┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉
نتیجه اخلاقی: از ببعی های کت قرمز دونات نگیرین
دیلی تلگرام: https://t.me/sliceoflemonn

slice of lemonWhere stories live. Discover now