نگاهی به ساعتش انداخت... یازده رو نشون میداد.
صدای بلند رعد و برق نگاهش رو به سمت آسمون شب کشوند و ثانیه ای بعد چشمهاش بین مردمی چرخید که با عجله به سمت سرپناهی میدویدند تا از بارون شدیدی که یهو شروع به باریدن کرده بود، در امان بمونند.
اما اون همونجا پشت فرمون با نگاهی خیره به خیابون خیس و شلوغ با فکری درگیر، چند دقیقه ای رو سپری کرد. فکری درگیر که آیا واقعاً باید میومد؟! حالا که اومده بود چی برای گفتن داشت تا هر دوشون رو قانع کنه؟!... چی میخواست در جواب سوالهایی که همین حالاشم میدونست چی هستند، بگه؟!... آیا واقعاً میتونست چیزی بگه که کمتر به کریس آسیب بزنه؟!
از ماشین پیاده شد و همونجا ایستاد، درست برعکس مردمی که عجله داشتند برای رفتن.
اجازه داد بارون موهای حالت دارش رو خیس کنه. اونم درحالی که نگاهش روی کسی قفل شده بود که میدونست فقط بخاطر اون بیرون اومده و منتظر ایستاده بود. منتظر با یک چتر بین دستهاش... چتری که الان با دیدنش زیر بارون فهمیده بود دیگه به درد نمیخوره.چون اون دلش میخواست خیس بشه و قرارم نبود مانعش بشه. و همین باعث میشد با خودش فکرکنه چطور میتونست دل همچین کسی رو با زبون نیش دارش بشکنه؟! کسی که هیچ وقت قرار نبود مانع دلخوشی هاش بشه.
کاش هیچ وقت وارد زندگیش نمیشد...کاش...
بلاخره از کنار ماشین تکون خورد و درحالی که حواسش به اطرافش بود از خیابون رد شد.
بدون اینکه متوجه باشه تمام مدت حواس کریس داخل شلوغی خیابون، فقط متمرکز اون بود. انگار چیزی جز چانیولی که برای بار دوم با اون لباسهای غیررسمی و راحتش به سمتش میومد، دیدنی نبود.
_سلام...
چانیول حالا روبروش ایستاده بود و سلام میداد ولی اون چیزی جز موهای خیسی که چسبیده به پیشونیش حتی زیباترش کرده بود، نمیدید. چقدر دلتنگ این شخصیت راحت و چشمهای بی آلایش بود.
نمیدونست یهو چیشد فقط وقتی بخودش اومد که چتر روی زمین رها شده و دستهاش دور تن چانیول پیچیده شده بود.
چانیول متعجب توی بغلش فرو رفت و چندثانیه سرجا خشک شد. چه بلایی سر اون مرد خوددار اومده بود؟
به خودش اومد و سعی کرد کنارش بزنه.
_خیس میشی... چیکارمیکنی؟!
کریس پوزخندی زد و بی میل عقب کشید. قطعاً چانیول نمیدونست این حرکت در مقابل تمام این بی عقلی هایی که این چند وقت ازش سر زده بود،تقریباً هیچ به حساب میومد.
بی هیچ حرفی دستش رو گرفت و با خودش داخل خونه کشید.
نگاه دلتنگ چانیول به اطراف چرخید و ثانیه ای بعد روی کاناپه نشست اونم درحالی که اصلاً متوجه رفتن کریس نشد.
ESTÁS LEYENDO
All Of Me
Romanceنام: تمام وجود من کاپل:کریسیول، سکای، بکهان ژانر:رمنس، انگست، اسمات نویسنده:هیلدا "همانند صاعقه بود، برقی که از سمت نگاه تو به سمت قلبم برخورد کرد"
