Part20 💙

458 96 225
                                        

با پاشیدن یکباره آب روی صورتش، شوکه از فکر بیرون اومد و به لوهان که ابروهاش رو با شیطنت بالا انداخته بود، نگاه کرد.

_دلت بازی میخواد؟!... باشه...!

کتش رو درآورد و تیشرت سفیدش رو از سرش بیرون کشید اونم درحالی که لوهان با قیافه وا رفته عقب عقب میرفت و به تن برهنه اش خیره نگاه میکرد.

_هی چرا لخت میشی؟!

بکهیون با خونسردی سمتش رفت: که لباسام خیس نشه... توام باید همینکارو کنی...!

لوهان با دیدن قدمهای مصمم بکهیون،جیغی کشید و به سمت دیگه دوید و بکهیون هم با خنده دنبالش...

لوهان که با خنده سعی داشت از دستش فرار کنه، متوجه نبود داره دور خودش میچرخه و شلنگ رو بخودش میپیچه به همین خاطر لحظه آخر پاش گیر کرد و باز هم با سربه هوایی نزدیک به افتادن بود که بکهیون دست دور کمرش پیچید و با گذاشتن دستش زیر سرش جلوی خوردن سرش به زمین و آسیب دیدنش رو گرفت.

لوهان به چشمهای نگران بکهیونی که روش افتاده بود،نگاه کرد و خندید: همیشه باید عین بچه ها مراقبم باشی...!

بکهیون دستش رو از دور کمرش باز کرد و درحالی که با لبخند گونه اش رو نوازش میکرد، گفت: اشکالی توش نمیبینم...!

_نه ساله دست و پا گیرت شدم... خسته نشدی؟!

بکهیون نگاهی به چشمهای لوهان که این حرف رو جدی میزد،کرد: دلت کتک میخواد؟!

لوهان سرش رو به اطراف تکون داد و باعث شد موهای فرش بیشتر توی صورتش بهم بریزه و بکهیون بدون کنترل لبهاش رو شکار کنه. شاید اون موقعیت و مکان با بدن برهنه ای که روی لوهان خیمه زده بود، برای یه بوسه داغ مناسب نبود ولی زیبایی لوهان برای به چالش انداختن صبر و تحمل قلب بی جنبه و عاشقش زیادی از حد بود.

دستهای لوهان روی قفسه سینه برهنه اش نشست و کمی به عقب هلش داد: یکی میاد....

بکهیون خیره به لبهای خیس و قرمزش حتی متوجه نشد چی گفت و فقط با حالتی مستانه و خمار دوباره لبهاش رو به دهن کشید.
لوهان با چنگ زدن پوست بدنش با خودش فکرکرد بعد از 8سال چرا به حد خواستنهای بکهیون عادت نمیکرد و هنوزم مثل روز اول دستپاچه و هیجان زده میشد؟!

شاید چون تنها چیزی که توش تغییری نکرده بود، قلب و احساساتش بود.

وقتی شدت حرکت لبهای بکهیون بیشتر و دستش با بیقراری زیر لباسش رفت، با هر زوری بود سرش رو چرخوند و بوسه رو قطع کرد که سر بکهیون توی گردنش فرو رفت و اون کنار گوشش نالید: بکهیون....

بکهیون چنگی به پهلوش زد و زمزمه کرد: جون..
.
_کی فکرشو میکرد بعد یکماه بیام اینجا و همچین صحنه ای ببینم...

صدایی آشنا هردوشون رو از جا پروند و لوهان خیلی سریع بکهیون رو کنار زد.

_هول نکن هیونگ... درک میکنم...!

All Of MeWhere stories live. Discover now