شیشه ماشین رو پایین فرستاد تا باد خنک به صورتش بخوره.
رفته رفته هوا خنک تر میشد و برگهای زرد و نارنجی از دل برگهای سبز رنگ پدیدار میشدن .
رادیو تا یکم پیش راجب آب و هوا حرف میزد اما کمی بعد شروع کرد به موسیقی پخش کردن.بکهیون نفهمید کی فازش عوض شد و شروع کرد به آهنگ های کیپاپ پخش کردن.
دماغش رو چین داد و ظبط رو خاموش کرد."چکارش داری بزار بخونه خوب."
جونگین که تا الان سرش رو به شیشه تکیه داده بود با چشم های بسته شکایت کرد.
"تو مگه خواب نبودی؟ آخه کیپاپ هم شد آهنگ."
جونگین سرش رو از روی شیشه برداشت و دستی به گردنش کشید.
"کیپاپ کل دنیا رو داره میگیره بعد تو هنوز آهنگهای بی کلام مسخره گوش میدی."
"آدم باید یه چیزی گوش بده تا مغزش آروم شه، نه که هی تو گوشت داد بزنن و هزار ساز گوش خراش رو به صدا در بیارن."جونگین از بین چشمهای خستهاش پوکر بهش خیره شد و کلافه لب زد: "تسلیم بابا تو راست میگی."
بکهیون در حالی که با یک دستش فرمون رو گرفت بود و با دسته دیگش دنده رو جابهجا میکرد نیم نگاهی به جونگین انداخت.
"هنوز سرت درد میکنه؟ دیشب نیم ساعت کنارت نبودم خودت خفه کردی با شراب خوردن."
پسرک کلافه دو انگشت اشارش رو روی شقیقههاش قرار داد و شروع کرد ماساژ دادن.سکوت کوتاهی بینشون شکل گرفت و بعد جونگین با به یاد اوردن مطلبی سرش رو سمت بکهیون چرخوند.
"دیشب یانگسو بهت چی گفت؟"
"کی؟"
"همون موقع که رفتید توی بالکن که سیگار بکشید."حالا که ماشین پشت چراغ قرمز رسیده بود، بکهیون پاش رو روی ترمز قرار داد. دستش رو لبهی شیشه گذاشت و نگاهی به صورت بیرنگ و روی جونگین کرد.
"هیچی بهم گفت دوهوان داره برمیگرده."
جونگین با شنیدن این خبر سیخ نشست و دست از سر شقیقههای قرمز شدش برداشت."جدی میگی؟ این مگه نرفته بود آمریکا برای زندگی پس چرا داره برمیگرده؟"
بکهیون پاش رو روی گاز فشار داد و نگاه کوتاهی به آینههای چپ و راست ماشینش انداخت.
"نمیدونم،فقط بهم گفت راجب این کار جدید فعلا بهش چیزی نگم، توهم نگو."
"منظورت خانواده کیم؟ اوکی من اصلا خوشم ازش نمیاد که بخوام باهاش حرف بزنم."
جونگین با به یاد اوردن دوهوان صورتش رو با انزجار چین داد و سرش رو به صندلی چسبوند.
"کاش همونجا میموند خوب راحت بودیم از دستش."بکهیون فرصتی نکرد تا جوابی به جونگین بده چرا که گوشش شروع به زنگ خوردن کرد.
گوشی رو به ماشین وصل کرد و دکمه اتصال رو زد.
کمی بعد صدای یری توی فضای ماشین پخش شد.
"سلام آقای بیون."
بکهیون که فکر میکرد بخاطر دیر رفتنش زنگ زده پیش دستی کرد و گفت:
"سلام خانم کیم، بابت تاخیر متاسفم یه چند دقیقه دیگه میرسم اونجا.""نه نه مسئله این نیست، زنگ زدم بهتون بگم ما تصمیم گرفتیم بیشتر تمرکز شما روی درمان هیون باشه. راستش هیون دوست داشت جیسو معلمش بشه."
بکهیون با شنیدن این حرف یهویی سرعت ماشین رو کم کرد و صدای بوق ، حاکی از شکایت ماشینهای پشت سرش به گوش رسید.
جونگین با اخم بهش اشاره کرد که ماشین رو نگهداره و اون هم مطیعانه با چرخوندن فرمون این کار رو انجام داد.
YOU ARE READING
Bitch Boy
Fanfictionبکهیون یه پسر ۲۷ ساله است که زمانی شروع کرد به تنهایی زندگی کردن؛مشکلی نداشت و ازش لذت میبرد، آدمهای موردعلاقهاش یا به قول معروف هم عقیدهاش رو دور خودش جمع کرده بود. با مدرک تقلبی پزشکی زندگیش رو میچرخوند، نیازی به یادگیری پزشکی نداشت چون فقط م...