part 9

92 20 101
                                    

پنج پرونده‌ای رو که بدون اجازه‌ی صاحبش از اتاق بایگانی کش رفته بود، روی میز مطالعه‌اش قرار داشت.
ناراحتی روی صورتش نشسته بود و انگار قصد رفتن‌ نداشت.
جعبه‌ی کارتونی پایین صندلی رو برداشت و پرونده‌ها رو یکی یکی داخل کارتون قرار داد.
دو ماه بود که روشون کار می‌کرد، اما پازل کامل بود.
هیچ جای خالی برای شک و تردید وجود نداشت.

نتایج کالبد شکافی، امضای رضایت نامه توسط خانواده‌ها، پرونده‌های پزشکی که به ده پزشک مختلف نشون داده بود، همه و همه حق رو به پزشک‌ها می‌دادن نه به خانواده ها.

ییشینگ با یانگ‌سو دوبار ملاقات کرد و هر بار هیچ چیزی بر علیه اون مرد پیدا نکرد، هیچ چیز جز حس بدش.
نمی‌فهمید چرا هنوزم حس خوبی به این پرونده‌ها نداره.
جدای از حسش نمی‌دونست به اون مادر پیر قرار چه جوابی بده، همون جوابی که همه با بی‌رحمی بهش داده بودن؟

چسب پنج سانتی رو برداشت و با صدای رو مخی روی در کارتون کشید.
فردا باید تحویل‌شون می‌داد‌‌. به هر حال اون به هیچ نتیجه ای نرسیده بود.

عقربه‌ی کوچک ساعت عدد ۲ رو نشونه گرفت و صدای قاروقور شکم ییشینگ بلند شد.
وقت نهار بود اما خواهر خوش خواب و مستش هنوز هم بلند نشده بود.

از اتاق خوابش خارج و وارد آشپزخونه شد. شام دیشب که تغریبا دست نخورده باقی مونده بود رو از یخچال بیرون اورد و توی ماکروفر قرار داد.
صدای ویبره سکوت کسالت‌بار خونه رو بهم زد؛ تلفن ییشینگ روی میز شیشه‌ای درحال لرزیدن بود و اسم مینسوک روش چشمک میزد.

پسر درحالی که تلفن وصل شده رو بین شونه و گوشش قرار می‌داد دکمه قهوه ساز رو زد.
"سلام مینسوکا."
"سلام، چطوری؟ میدونم روز تعطیل زنگ زدم اما سئونگ‌هو خبر مهمی بهم داد."
مینسوک یک نفس گفت و مستقیم به سراغ اصل مطلب رفت.

"چی شده؟"
"یه پرونده جدید به دستمون رسیده، در رابطه با مفقود شدن سه دختر و یک مرد."
ییشینگ اخم کرد، لیوان مملو از قهوه‌ی گرم که عطر خاصش مشامش رو نوازش می‌کرد، از زیر دستگاه برداشت و اجازه داد مینسوک بیشتر توضیح بده.

"یه سری سرنخ ها پیدا شده، و این اتفاق تغریبا نزدیک دو ماه که شروع شده."
"دو ماه؟"
"یعنی از اولین کسی که مفقود شده تا الان دو ماه می‌گذره. اول فکر می‌کردن یه پرونده گمشده ساده باشه اما بیشتر از این حرف هاست و احتمال میدن مربوط به قاچاق اعضای بدن باشه."

"خدای من!"
ییشینگ زیر لب زمزمه کرد و با ابرو‌های بهم گره خورده، روی کاناپه نشست.
"سئونگ‌هو از ما خواست بریم به کافه‌ی همسرش تا راجبش حرف بزنیم."
"باشه من خودم میرسونم، فقط...."

Bitch BoyWhere stories live. Discover now