part 35

61 16 28
                                    

سرما روی بدن بی دفاعش می‌خزید و مثل گرگی خشمگین پوست کبودش رو می‌خراشید.
باد همانند لشکری بی‌رحم دورش حلقه زده بود و پیروزمندانه بین موهای بلند و آشفته‌اش تاب می‌خورد.

جیسو به خودش لرزید. دندون‌هاش از سرما بهم سابیده می‌شدن و کف پاهاش می‌سوختن .
سر خم کرد و به پاهای برهنه‌اش میون انبوهی از برف سفید ، خیره شد.

اینجا چکار می‌کرد؟ از خودش پرسید و سردرگم و آشفته‌ به اطراف نگاه کرد.
با دست‌هاش تن ظریفش رو که تنها با لباسی نازک پوشیده شده بود، بغل کرد.

به سختی کف پاش رو روی زمین کشید و حرکت کرد.
همه جا سفید و پر از برف بود. صدای زوزه باد توی گوشش می‌پیچید و چشماش جز دشت سفید و بی‌انتها چیزی رو نمی‌دید‌.

ترسید بود و قلبش بی‌قرار به سینه‌اش می‌کوبید. سریع‌تر قدم برداشت. آشفته و هراسان دور خودش می‌چرخید. انگار یک مسیر دایر وار رو از سر گرفته بود و می‌دوید.

چشم‌هاش هیچ چیز جز سفیدی محض و طوفان بی‌رحم نمی‌دید. بغض به گلوش چنگ زد. لب باز کرد تا کسی رو صدا بزنه و کمک بخواد اما انگار صداش دزدیده شده بود.
دونه‌های برف روی مژه‌ها و گونه‌های سرخش می‌نشست، اما دخترک از راه رفتن و فریاد‌های بی‌صداش دست بردار نبود.

جایی از اون دشت سفید و بی‌انتها از حرکت ایستاد. انگار که بین راه امیدش رو گم کرده بود.
روی زانو‌هاش خم‌ شد و هوای سرد رو وارد ریه‌هاش کرد.
به زمین خیره شد و چیزی بجز سفیدی جلوی چشم‌هاش نقش بست.

اخم کرد و لب‌های کبودش رو بهم فشرد . قطرات قرمز رنگ خون یکی پس از دیگری جلوی پاش صف بسته بودن و هر چه دور‌تر می‌شدن، بزرگ‌تر و بیشتر می‌شدن.
نگاه جیسو با وحشت رد خون رو دنبال کرد.
آهسته آهسته سر بالا اورد و از بین موهای ژولیدش به تصویر روبه روش خیره شد.

چشم‌هاش از حیرت و حشت خیره مونده بود . لب باز کرد تا فریاد بکشه انگار فراموش کرده بود آواش ربوده شده. چشم‌هاش رو بست و محکم‌تر فریاد زد و باز هم صدای نداشت.
میان هیاهوی طوفان و زوزه‌های ترسناکش صدای ضرباتی محکم به گوش رسید. مثل کسی که وحشت زده به در می‌کوبید.

سینه‌اش فشرده شد و درد توی سرش پیچید. پلک‌هاش با شدت از هم فاصله گرفتن. با وحشت به درون اتاق تاریک چشم گردوند و وقتی متوجه شد کابوس دیده نفس عمیقی کشد. جوری که انگار مدت‌ها بود نفس نمی‌کشید.

گلوش خشک شده، بهم چسبیده بود . قلبش مثل گنجشکی که از دست شکارچی گریخته باشه، تند می‌تپید و قطره‌های از عرق کنار شقیقه‌اش جا خوش کرده بود.

جیسو پتو رو کنار زد و به سمت راست چرخید تا به آغوش بکهیون پناه ببره، اما پسرک اونجا نبود.
کمی اخم کرد و کف دستش رو روی جای خالی بکهیون کشید. سرد بود.

Bitch BoyWhere stories live. Discover now