نمیدونست از باشگاه به کجا بردنش یا حتی چقدر طول کشید تا برسن.
اونا پنج دقیقه بعد از کشیدن دندونش در حالی که دستمال سفیدی توی دهنش گذاشته بودن سوار ماشینش کردن.
وقتی به سردخونه رسیدن بکهیون رو داخل اتاق کوچک و به شدت سردی بردن و برای جراحی هم سراغی ازش نگرفتن، البته بکهیون برای مورد آخر خوش حال بود.
جوری درد،کل وجودش رو گرفته بود که نای جراحی کردن نداشت، احتمالا این رو میدونستن و برای همین به حال خودش رهاش کردن.دست راستش به قدری درد میکرد که به گوشش هم سرایت کرده بود.
نمیدونست تا الان چند تا دستمال کاغذی رو پر از خون کرده و به بیرون انداخته.لب هاش رو به آرومی باز کرد و بخاطر درد شدید لثهاش، صورتش رو جمع کرد و چشم هاش رو محکم بست.
دستمال آغشته خون رو با دو انگشتش بیرون کشید و به گوشهی اتاق پرت کرد.
روی زمین خم شد و خون باقی مونده رو تف کرد.
دستمال ها استریل نبودن و بکهیون خوب میدونست که زخم لثهاش قراره حسابی عفونت کنه.
اونا دردی رو بهش هدیه داده بودن که حالا حالا مهمون بکهیون بود و نمیتونست از شرش خلاص بشه.روی زمین سرد و سفت اتاق دراز کشید و برای لحظهای از سرما به خودش لرزید.
'مطمئنم یکی منو لو داده، اونا از قبل میدونستن که ردیاب کجاست.'
دست چپش رو روی بازوی راستش کشید تا از حالت سری در بیاد.
'چرا دوهوان موقعیتمو لو داد؟اون موش کثیف.'
توی ذهنش مدام در حال بالا پایین کردن اتفاقی بود که افتاده بود.
اگه سردخونه برای دوهوان مهم بود،پس چرا لوش داد؟
بکهیون مطمئن بود کار خودشه، شاید تمام این کار ها رو کرده بود تا اونو عذاب بده و بعدش سرش رو بکنن زیر آب.
عصبی مشتش رو به دیوار کنارش کوبید و با خستگی و درد بلند شد و نشست.بعد از گذشت چند ساعت،در فلزی اتاق باز شد و دو مرد داخل شدن.
بکهیون نمیتونست اجازه بده بیشتر از این خار و حقیرش کنن و اگه قرار بود بمیره،ترجیح میداد یه مرگ پر از غرور و بدون ترس داشته باشه.
دست مرد رو که قصد داشت بازوش رو چنگ بزنه محکم پس زد و از روی زمین بلند شد.
دو مرد هیکلی پشت سر بکهیون قرار گرفتن و به سمت بیرون هلش دادن.
از راهروی طولانی گذاشتن و جلوی درب اتاقی ایستادن.
مرد رمز ۱۲ رقمی رو دور از چشم بکهیون وارد کرد.
وقتی در اتوماتیک کنار رفت اتاق بزرگی جلوی چشمش قرار گرفت.یک سمت اتاق از تجهيزات پزشکی،چراغ مخصوص گرفته تا تیغ جراحی پر بود و روبه روی وسایل ۶ تا یخچال بزرگ قرار داشت که روی درهاش قفل رمز دار کار گذاری شده بود.
روی تخت بدن بیهوش پسری قرار داشت که دهنش با ماسک آبی رنگی پوشیده شده بود و نوار قلبش روی دستگاه قابل دیدن بود.
اتاق خالی نبود! اون مرد خلافکار که بکهیون حتی اسمش رو هم نمیدونست روی صندلی چرمی نشسته بود و قهوه گرم میخورد.
چشم های بکهیون، قاتل دندونش رو بالای سر مرد شکار کرد و با نفرت بهش خیره شد.
دختر حالا موهاش رو دم اسبی بسته بود، شلوارک و تاپی مشکی از جنس چرم به تن داشت و خالکوبی با طرح ماه و موج دریا از زیر گردن تا وسط سینههاش وجود داشت.
YOU ARE READING
Bitch Boy
Fanfictionبکهیون یه پسر ۲۷ ساله است که زمانی شروع کرد به تنهایی زندگی کردن؛مشکلی نداشت و ازش لذت میبرد، آدمهای موردعلاقهاش یا به قول معروف هم عقیدهاش رو دور خودش جمع کرده بود. با مدرک تقلبی پزشکی زندگیش رو میچرخوند، نیازی به یادگیری پزشکی نداشت چون فقط م...