6

80 11 0
                                    

8/20/22
شنبه

باشگاه

یوجی هنوز کاملا خوب نشده است که بتواند به باشگاه بیاید.حتی روز‌ها و ساعات باشگاهمان نیز متفاوت هستند.

مربی از عملکرد من راضی است.می‌گوید اگر به رشته تربیت بدنی می‌رفتم موفق‌تر می‌بودم.من نیز این را قبول دارم.ورزش کردن آن هم به‌طور معمول از فعالیت‌های مورد علاقه من است که به هیچ عنوان از برنامه حذف نمی‌شوند.او به خاطر پتانسیل بدنم و سرعت عملم،تمرینات بیشتری برایم می‌دهد که شب ها باعث می‌شوند بدنم کوفته تر شود.

بالای سرم،کرانچ های مرا می‌شمارد:"۲۶...۲۷...۲۸..."و این روند نمی‌دانم تا کی ادامه داشت که او پایانش را باز‌گو کرد.انگار کل بدنم منتظر کلمه تمام بود که به محض شنیدن آن روی زمین می‌افتد.حال منظور یوجی را از انتخاب مربی خودش می‌فهمم.او بی‌وقفه می‌گوید: انجام بده، انجام بده،انجام بده.باعث می‌شود مشتاق‌تر_بدون آنکه گذر یک ساعت و نیم زمان را حس کنم_به کارم ادامه دهم.

بعد از تمرین به سمت کافه‌تریا می‌روم و یکی از میزهای کنار پنجره را انتخاب می‌کنم.سفارشم را داده‌ام.یک لیوان چای سبز.نوشیدنی مورد علاقه‌ام است.نمی‌دانم به خاطر رنگش است یا طعمش.به هرحال دوستش دارم.هوای بیرون پس از بارانی که هواشناسی پیش‌بینی کرده بود،کمی سردتر شده

است.تا دیروز کسی کت زخیم و یا کاپشن نمی‌پوشید.من نیز امروز یک کت زخیم پوشیده بودم.الان در یکی از کمد‌های طبقه اول است.تنها ست نیم‌تنه و شلوار طوسی با سوییشرت سرمه‌ای تنم است.موهایم دورم ریخته است و به هیچ‌عنوان قصد جمع شدن ندارد.این تیپ ایده‌آل من برای باشگاه است.بعد از اولین باری که با یوجی آمده بودم،چند دست لباس ست ورزشی دیگر خریدم و چندتایی را از آنلاین شاپ سفارش دادم.امیدوارم تا هفته دیگر برسند.سرم بعد از هفته بعد، شلوغ خواهد بود و امکان دارد نتوانم در خانه باشم_رودخانه هان بیشتر برایم معنای خانه را دارد تا خانه خودم.با شرکت وقف شده‌ام.کارمندان زیادی در بخشی که کار می‌کنم وجود دارند و حفظ کردن اسم آنها برایم یک شغل خواهد بود.

با قرار گرفتن یک قلم‌موی نقاشی،روی میز،نگاهم را به صاحب دستی که روی آن است،می‌دهم.مربی‌ام است.می‌خواهم به احترامش بلند شوم که نمی‌گذارد.دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد و می‌گوید:"ازش برای جمع کردن موهات استفاده کن.بلدی نه؟"و با تکان دادن سر من، از میز دور می‌شود.موهایم را در دستم جمع می‌کنم و بعد از پیچ دادن،با قلمو آن را محکم می‌کنم تا مبادا باز شود.دو تار مو از دو طرف آویزان می‌شوند.پشت گوش‌هایم هدایت می‌کنم ولی باز برمی‌گردند.بی‌خیال می‌شوم.

چای سبزم روی میزم قرار می‌گیرد.تشکری از گارسون می‌کنم و دستان سردم را دور آن می‌پیچم.ساعت ده دقیقه به یازده شب را نمایش می‌دهد.وقت رفتن به خانه است.چای سبزم را که تمام می‌کنم،کافه تریا را ترک می‌کنم و به سالن بر‌می‌گردم.کمی غیر معمول به نظر می‌رسد.چراغ رختکن روشن است و صدای‌ اشخاص زیادی را می‌شنوم.انگار تایم بعدی شروع شده است.

𝐀𝐋𝐃𝐄𝐑Место, где живут истории. Откройте их для себя