چن مردد نگاهی به ساعت انداخت : مطمئنی به موقع میرسیم ؟
کای با ارامش فرمون رو چرخوند : اینقدر نگران نباش ، قرار نیست دیر برسیم ، فقط ممکنه زودتر از موعد نتونیم اونجا باشیم
چن هوفی کشید و به صندلی تکیه داد : امیدوارم . تو میدونی مسئول قرارداد های تولیدی پارک چقدر حساسه . شبیه یه روبات لعنتیه
- فقط روی کارش حساسه ، همونطور که همه هستن . تو دوست داری بدون برنامه جلو بری ؟ مسئولیت سنگینی رو دوششه بهرحال
کای سعی کرد منطقی توضیح بده و چن بابت نظر قهوه ای پسر عموش چشمی چرخوند : من بی برنامه کار نمیکنم ولی اینطوریم طرف مقابلمو عذاب نمیدم ! مطمئنم نصف دلیلی که همه معتقدن پیاده روی دور دنیا راحت تر از بستن قرارداد با تولیدی پارک هاست همین مرتیکه لعنتیه .
+ اون فقط مسئول تنظیم قرارداده . مذاکرات با خود اعضای رسمی شرکت که سهامداراش باشن انجام میشه و اونا خود پارک های اصلین ، چه ربطی به این داره ؟
- روشون تاثیر گذاشته ، مطمئنم بعد این همه سال کار مشترک باهاشون روشون یه تاثیر کوفتی داشته
چن با حرص گفت و کای نیشخند ریزی زد : خودشم یکی از اعضای خانواده پارکه ، داماد نوه ی سوم آقای پارک
چن دستش رو روی پاش کوبید : بیا ! دیدی ؟ خانواده ام که هستن دیگه بدتر
کای توی دلش به رفتار بچگانه ی پسرعموش خندید و نیم نگاهی بهش انداخت : حالا قرار نیست دیر برسیم ، پس نگران نباش . میتونیم یه وقت مذاکره تنظیم کنیم
چن به ارومی سری تکون داد و کای خوشحال شد که تن صدای اون حنجره قابل انعطاف پایین تر اومده : معلومه که میبندیم ، با اون پرونده افتخاراتی که تو از شرکت خلاصه کردی دیرم برسیم نمیتونه کاری کنه ؛ فقط میگم ممکنه یکم اذیتمون کنه و من واقعا بعد یک ماه تلاش واقعا حوصله این یکیو ندارم . دلم میخواد برق چشمای پسرای اون پارک پیر رو موقع دیدن پرون...
+ فاک !!!
کای سریع روی ترمز زد و هر دو سرنشین به لطف کمربند هاشون با وجود پرتابشون به جلو ، سر جاشون برگشتن
- چت شد ؟؟؟
چن با استرس پرسید و کای به سرعت دنده عقب رفت : باید برگردیم اول خونه ! پرونده رو روی میز جا گذاشتم !
چن هر دو دستش رو داخل موهاش برد و نفس حبس شده ش رو از دهانش خارج کرد : خدا لعنتت کنه جدی . داشتی دوتامونو به کشتن میدادی
کای ببخشیدی زمزمه کرد و با سرعت بیشتری سمت خونه روند . فکر میکرد پرونده رو توی کیفش گذاشته ولی لحظه ای با یاداوری اینکه قبل از صبحانه پرونده حاصل تلاش یک ماهه ش رو روی میز گذاشته بود لعنتی به خودش فرستاد .
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...