سهون صورت نم دارش رو با حوله پاک کرد و سمت آشپزخونه رفت : کمک نمیخوای؟
زن درب شیشه ای تابه رو کناری گذاشت و شعله زیر گاز رو چک کرد : گفتم که نه عزیزم .. چرا بهم خبر ندادی که میخوای بیای؟ چرا با کای نیومدی؟
سهون دستهاش رو روی سکو ستون کرد و با جهشی سریع ، روی سکو نشست : اگه بهتون میگفتم دوباره میخواستین بهونه کار بابا رو بیارین و بگین بعدا و بعدا ، کای هم .. خب بهش نگفتم میام اینجا..
جمله ش رو شاکی وارانه شروع کرد ولی با تحلیل رفتن صداش موقع اتمام حرفش زن گیج شد : چرا ؟ اون دوست نداره بیاد اینجا یا نمیخواد تو اینجا باشی؟
نگران بود و سهون سریع سرش رو به نشانه نفی تکون داد: نه اون دوست داره شما و بابا رو ببینه ، بخاطر همین بهش نگفتم
+ میخواستی تنها باهم صحبت کنیم؟
زن اینبار با لحن نرمی پرسید و تایید کوتاه پسرش با سر لبخند کمرنگی روی لبهاش نشوند . سهون هر چقدر هم بزرگ میشد بازهم توی یه سری چیزا تغییری نمی کرد و زن میتونست بابت همین هر روز با گریه از خدا تشکر کنه . سهون بزرگترین نعمت برای والدینش بود
برای بار اخر نگاهی کلی به گاز انداخت و نزدیک پسرش سمت سکو رفت : چیشده عزیز دل من؟
اروم پرسید و با ایستادن بین پاهای پسرش روی زانوش رو نوازش کرد. سهون همیشه بهش اعتماد داشت و زن میدونست ؛ پس احتمال داد سکوتش زمانی برای انتخاب و چینش کلمات باشه
- همه چیز خیلی بهتر از قبله . خیلی خیلی بهتر
سهون بعد از چند ثانیه گفت و زن بی هیچ تغییری به نوازش اروم زانوی پسرش ادامه داد
- رابطه م با کیونگسو و سورا .. دختر و پسرش ، خیلی بهتر از قبله . باهم بیرون میریم و توی خونه چیزای مختلف درست میکنیم و انیمیشن میبینیم.
+ این خیلی خوبه . خوشحالم که تعامل خوبی باهم دارین
مادر سهون گفت و پسر هومی کشید : رابطمون خوب بود ، ولی بهتر و عمیق تر شد. و خود کای .. خب تو میدونی ما چه شرایطی داشتیم
زن تایید کرد و سهون با اهی سرش رو به سمتی متمایل کرد : بخاطر قراردادش با کمپانی پارک بیرون رفتیم و صحبت کردیم و قرار شد به هم احترام بزاریم و این وضعیت رو رد کنیم. بعدش یکی از همون خانواده پارک به یه سفر خانوادگی دعوتمون کرد و این .. باعث شد من و کای بیشتر صحبت کنیم . فکر کنم باعث یه روند شد چون ما واقعا حتی از اون به بعد هم بیشتر باهم صحبت کردیم
+ همه چی بینتون بهتر شده !
زن با صدای اروم ولی خوشحالی گفت و سهون لبخند شلی زد : بیشتر از چیزی که فکر کنی . اون شبها بهم شب بخیر میگه ، بهم پیشنهاد میده باهاش انیمیشنای مورد علاقم رو ببینم با اینکه فکر نکنم خودش دوست داشته باشه ، بهم اهمیت میده و حتی ازم تشکر میکنه .. حتی بابت اینکه فقط توی زندگیش هستم
STAI LEGGENDO
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...