خاک روی شلوارش رو تکوند و به پسر معذب جلوش نگاه کرد : خب ؟
پسر دوباره بی هیچ حرفی لب هاش رو توی دهنش کشید و سهون واقعا دلش میخواست به حالت گر گرفته گونه هاش و سکوت خجالت زده ش بخنده ، ولی میدونست وقت زیادی نداره
- یونگجه ؟
اروم صداش زد و پسر بالاخره با بیرون دادن نفسش از بینیش سرش رو بالا اورد : سلام
ناخوداگاه تکخندی زد و با نیم نگاهی به ساعت به اروم پلک زد : سلام
منتظر نگاهش کرد و یونگجه میدونست هر مقدمه ای وقت تلف کردنه . مرد رو به روش چیز های زیادی میدونست و وقت زیادی هم نداشت
~ لطفا ، نزارین عمو کای بهمش بزنه .. من واقعا استرس دارم و .. نمیدونم . خیلی دارم تلاش میکنم . نمیخوام یهو بخاطر یه گیر بیخود گند بخوره..
- گیر بیخود ؟
سهون با ابروی بالا رفته جمله ش رو قطع کرد و یونگجه فهمید با وجود لبخند روی لب هاش ، سهون از کلمه ای که پسر برای همسرش به کار برده خوشش نیومده
~ ن..نه ! منظورم اینه که .. من میدونم عمو کای خیلی روی سورا حساسه خب اون دخترشه و بزرگترین بچشه و تنها دخترشه و بچشه ! ولی نمیشه برای اون روز ... فقط بزاره انجامش بدم و بعد؟؟ اگه خواست بزنه توی صورتم من باهاش میام به اتاق تا هر چقدر میخواد حتی منو بزنه ولی خواهش میکنم جلوی سورا و توی اون مراسم نه !!!
یونگجه هر کلمه ای که به ذهنش میرسید رو پشت سر هم ردیف میکرد و سهون مطمئن نبود باید به دستپاچگی پسر ۲۴ ساله بخنده یا مکالمه شون رو سریعتر به سر انجام برسونه
- کای همچین کاری نمی کنه ، به علاوه اگه ساکت بشینه یا حتی تشویقتم بکنه ، مطمئنی قراره همه چیز درست شه؟ تو به سورا چیزی نگفتی و قراره سوپرایزش کنی . پس چطور اینقدر از نظرش مطمئنی؟ اون تازه داره وارد نوزده سالگی میشه و هنوز سن زیادی نداره
~ ولی اون خیلی باهوش و بالغ تر از سنشه ! مادربزرگ همیشه میگفت یادتونه ؟؟ بعدشم اینکه اون تصمیم بگیره به من یه جواب مثبت بده یا نه خیلی فرق داره با اینکه مراسم به هم بخوره . من نمیخوام از همچین روزی یه خاطره احمقانه به جا بزارم !!
لحن یونگجه کمی بوی حرص میداد و سهون فهمید بیشتر مشکل اون پسر استرس شدیدشه . اگرچه کای میگفت یونگجه توی شرکت پسر خوش برخورد و آرومیه ولی سهون حدس میزد درباره مسائل عاطفی تر اون کمی مضطرب و گیج رفتار میکنه
نگاه دوباره ش به ساعت باعث شد از پشت میز بلند شه . قهوه بیرون بر دست نخورده ش رو برداشت و لبخندی به پسر چشم انتظار مقابلش زد : من باهاش حرف میزنم و تمام سعیم رو میکنم ، ولی سعی کن روی چیزهایی که میخوای بگی و حتی آمادگیت برای شنیدن یه جواب منفی کار کنی
![](https://img.wattpad.com/cover/353533045-288-k422621.jpg)
STAI LEGGENDO
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...