سهون با خنده خودش رو کنار کشید : نکن جیونگ ! نمیخوام دستم یهو بخوره تو صورتت !!دختر با غرور تصنعی ابرویی بالا انداخت : دست تو ؟ به صورت من ؟ چی درباره خودت فکر کردی پسرعمو؟
دوباره دستهاش رو تا پهلوی سهون پایین برد و شروع کرد به قلقلک دادنش . سهون اروم میخندید و سعی میکرد با فشار دادن لبهاش به هم جلوی هر سر و صدای اضافه ای رو بگیره
~ محض رضای خدا جیونگ الان توی یه کافه کوفتی ایم! نمیتونی یذره ارومتر باشی ؟؟
بوم سوک گفت و جیونگ برای پسرعموی بزرگترش چشمی چرخوند : همه ش یه بار در سال تولد سهونه و امسال حتی کنسلم شد. همینطوریشم کم میدیدیمش و از وقتی ازدواج کرده دیگه قشنگ غیب شده! خب دلم براش تنگ شده ..
جیونگ با ناراحتی گفت و باعث شد بونگچا بیخیال اسموتیش ، سمت بوم سوک برگرده : راست میگه خب .. چرا اینقدر بهش سخت میگیری ؟ مگه چقدر پیش میاد بخوایم سهونو ببینیم؟
بوم سوک آه خسته ای کشید و مینجی به حمایت از برادرش پس گردنی نسبتا محکمی به بونگچا زد : دهنتو ببند پسرعمو
سهون نگران از بالا گرفتن بحث صاف تر نشست و دست جیونگ دور پهلوهاش شل تر شد : هی هی هی اروم ! نمیشه امروز رو دعوا نکنین؟
بونگچا خواست چیزی بگه که مینجی دستش رو روی دهن پسر کوبید و با لبخند مضحکی سمت سهون برگشت : ما دعوا نمیکنیم سهونا .. فقط مدتی میشه که اخیرا هر وقت جمع میشیم بونگچا بدون هیچ فکر قبلی پشت جیونگ رو میگیره و من و برادرمم باید سعی کنیم شبیه کسایی رفتار کنیم که نمیدونن بین این دو نفر یه چیزی عادی نیست. فقط یکم خسته کنندست عزیزم
• دهنتو ببند !
جیونگ با بهت و لحن شوکه ولی ارومی گفت و مینجی با نوک کفشش اروم به زانوی دختر کوبید : با بزرگترت درست حرف بزن
جیونگ با اخم کمرنگی خم شد تا زانوش رو بماله و بوم سوک دست خواهرش رو از روی دهن بونگچایی که فاصله زیادی تا خفگی نداشت برداشت : خیلی خب بسه
توجه همه به سمتش جلب شد و بوم سوک قبل از هرکاری نیم نگاهی به ساعتش انداخت : واقعا چهارساعته اینجا نشستیم و باید خوشحال باشیم که مسئولای کافه پرتمون نکردن بیرون .
نگاهش رو دور میز ساکت شده چرخوند و نفس عمیقی کشید : از ظهر بیرون رفتیم ، ناهار خوردیم ، خرید کردیم ، عکس گرفتیم ، فیلم دیدیم ، کیک خوردیم ، هدیه دادیم و هر مسخره بازی ای میتونستین دراوردین . بس نیست؟
جیونگ چشمی برای بزرگترین فرد داخل جمع چرخوند و نگاهش رو به بشقاب نیمه خالی جلوش داد : خب تولد همینه دیگه .. انتظار داری چیکار کنیم ؟ باهم درس بخونیم؟
بوم سوک بی توجه به بی ادبی واضح تنها دخترعموش پلک ارومی زد : اونقدر پیش نمیاد مثل نوجوونی هامون کنار هم جمع بشیم و سهونم که از اول بچگیش دست نیافتنی بود. حداقل تا سال قبل سالی دو سه بار دور هم جمع میشدیم ولی امسال تولدشم کنسل شده . این نشون میده واقعا درگیره و با این حال امروز رو وقت گذاشته تا باهامون بیرون بیاد ، اونوقت هنوز از تنها متاهل جمعمون نپرسیدیم زندگی جدیدش چطور پیش میره . به خودتونم میگین خانواده ؟
![](https://img.wattpad.com/cover/353533045-288-k422621.jpg)
VOUS LISEZ
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...