- چی میخوری ؟
کای بی حوصله پرسید و سهون نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط شه . این قرار صحبت میتونست شرایطشون رو زیر و رو کنه و سهون نباید این فرصت رو از دست میداد . حتی به کوچکترین تغییرات هم دلخوش کرده بود
+ یه لیوان چای فقط
با ارامش گفت و کای سری تکون داد : دو لیوان چای لطفا ..
با دور شدن گارسونی که از ابتدا فاصله ش رو حفظ کرده بود نگاه کای روی پسر برگشت : خب ؟ چیزی هست که بخوای بپرسی ؟
سهون لبش رو از داخل گزید و سری تکون داد : واقعا ۳۸ سالته ؟
کای پوزخندی زد و صاف نشست : بهم نمی خوره ؟
سهون لبخند ملایمی زد و خوشحال ازینکه بالاخره تونسته این جمله رو بگه به صندلیش تکیه داد : بیشتر شبیه یه پسر نوجوون توی سن بلوغی .
کای چرخی به چشم هاش داد و با قرار گرفتن لیوان های روی میز تشکر ارومی کرد
- فکر کردم قراره حرف بزنیم ، اگه قراره نصیحتم کنی .. من واقعا کار دارم !
با لحن خسته ای گفت و سهون همزمان با بالا آوردن فنجونش لبخند کمرنگی ضمیمیه صورتش کرد : اگه نمی گفتمش روی دلم میموند . حالا صحبت کنیم ؟
- من نمیدونم چی بگم .....
کای نامطمئن گفت و سهون بعد از نوشیدن جرعه ای ، فنجونش رو روی میز برگردوند : پس لطفا کامل بهم گوش کن و بعد تصمیم بگیر چی بگی
کای سری تکون داد و سهون نفس عمیقی کشید تا مغزش رو جمع کنه
+ من می دونم تو چقدر همسر مرحومت رو دوست داری ، ولی این ازدواج تقصیر من نبوده و نیست . اگه تو مجبور شدی منم مجبور شدم ؛ ولی تو مزار همسر مرحومت رو داری تا بهش پناه ببری و من هیچکس رو . تو سورا و سو رو داری تا با وقت گذروندن باهاشون از افکارت فرار کنی و من بازم هیچکس رو ! من کاملا چه تو خونه ی تو و چه هر جای دیگه تنهام ....
کای متوجه شد صدای پسر با هر کلمه کمرنگ تر میشه . رشته ی کلام به وسیله ی افکاری که از هر سمت داخل ذهنش میجهید هر لحظه بیشتر به رها شدن متمایل می شد
- شاید ؛ ولی اکثر تایم روز من سرکارم پس به مزار همسر مرحومم یا بچه هام دسترسی ندارم
گفتنش ضروری به نظر نمی رسید ، ولی میخواست حواس پسر رو به لحظه ای که درش قرار داشتن برگردونه
+ کار ذهن ادم رو مشغول نگه می داره آقای کیم ، این به ضررت نیست
سهون همچنان خیره به فنجونش گفت و کای عمیقا احساس میکرد حوصله ادامه بحث رو نداره
- و این تمام چیزی بود که میخواستی بهم بگی ؟
کای با ابروی بالا رفته پرسید و سهون جرعه ی دیگه ای چایش خورد
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...