💙𝕻𝖆𝖗𝖙 ¹⁴🌊

486 144 215
                                    

کای با حرص نفسش رو بیرون داد و دوباره نگاهی به دو گزارش روی میزش انداخت . یچیزی درباره هر دو گزارش برون شرکتی مشکل داشت و لعنت بهش کای نمی تونست بفهمه مشکل دقیقا کجاست

- میشنوی دارم صدات میکنم ؟؟

صدای بلند چن باعث شد با بی حوصلگی سرش رو از روی برگه ها بالا بیاره : باز چیه ؟

- باز چیه ؟؟ نمی فهمم چطور هنوز تصمیم نگرفتم با همین دو تا دستام خفت کنم کای کیم ! میخواستم بپرسم ناهار چی میخوری ولی حالا بنظرم بیا اینو بخور مردک کر

چن با صدای بلند و ناراحتی واضحی گفت و کای خوشحال بود که صدای تکاپوی کارمندا اینقدر زیاد هست که صدای پسر عموش بیرون از اتاق نره

- ناراحت نشو باشه ؟ تو فقط میدونی امروز واقعا همه چی تو هم گره خورده و من نمیدونم چرا ‌

لحنش بوی درموندگی میداد و باعث شد چن هم خودش رو بی حوصله روی مبل جلوی میزش بندازه : حس میکنم ذهنم برای امروز خیلی خستست

هر دو کمی سکوت کردن و کای بعد از در اوردن عینکش تصمیم گرفت بحث رو تغییر بده

- مشکل سیستم اداری حل نشد ؟ فکر کردم پشتیبان های سیستمی اومدن ...

- در واقع اومدن و گفتن باید بعد یه بک آپ از کل سیستم شرکت آپدیتش کنن . از طرفی بخاطر ارور ورژن قبلی ممکنه تمام اطلاعات بپره و این جنگلی که بیرون اتاقت راه انداختن بخاطر همونه . هر بخش داره سعی میکنه تمام اطلاعاتش رو چه دیجیتال چه فیزیکی استخراج کنه

چن با لحن خسته ای توضیح داد و کای کش و قوصی به کمر خشک شده ش داد : ساعت چنده ؟

- نزدیک دو

- دو ؟

کای با تعجب نگاهی به ساعتش انداخت و با دیدن صحت حرف پسر عموش اب دهنش رو قورت داد . میرسیدن امروز همه چی رو جمع کنن ؟

- ساعت صرف ناهار از یک ربع به یک تا یک و نیمه . الان میخوای تازه بگیری ؟

با تک خندی پرسید و اهمیتی به چشم غره ی چن نداد : اگه نمی پرسیدم که خودت یه سره صبر میکردی تا شام . کی حواسش امروز سرجاش بوده که من استثنا محسوب میشم ؟

- خانوم مین کجاست ؟ معمولا اون سفارش روزانه شرکت رو سر موعد ثبت میکرد

- مرخصیه . اون و یکی دو نفر از بخش مالی و یه نفر از منابع انسانی

عالی شد ! بجز اینکه کار زیادی داشتن امروز ۴ نفر توی شرکت نبودن و این واقعا فقط شرایط رو سخت تر میکرد

- فکر کنم تا شب اینجاییم

چن‌ با صدای ارومی گفت و کای فقط با حرکت سر تایید کرد. . نمی تونستن ولش کنن تا فردا دوباره به ادامه ش رسیدگی بشه . فردا جلسه تسویه حساب دو تا از مشتریا بود و سر مدیرعامل و امور مالی به شدت شلوغ .

Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈМесто, где живут истории. Откройте их для себя