بکهیون فنجون قهوه رو جلوی مرد گذاشت و پشت صندلی نشست
- بنظرم زیادی دارین به خودتون سخت میگیرین کای شی . اشکالی نداره اگه درباره همه چیز برنامه ای نریزین و گاهی نگران مسائل نباشین . فکر میکنم ذهنتون همچنان درگیر جلسه هفته آینده کمپانی پارکه.. درسته ؟
کای زیر لب تشکری کرد و با استشمام بوی خوبی که از فنجون رو به روش بلند میشد نفس عمیقی کشید . بیون بکهیون هنوز براش ادم گُنگی حساب میشد اما حداقلش کای فهمید اون توی درست کردن قهوه استعداد خوبی داره
- نمیتونم نگران نباشم بیون شی . اینطور نیست که تمام ذهنم معطوف این مسئله باشه اما شما احتمالا متوجه هستید همیشه جلساتی که با طرف قرارداد های جدید برگزار میشن احتمال ناکامی بیشتری دارن ؛ خصوصا جلسات اول
کای گفت و حین نوشیدن جرعه ای از مایع خوشبو داخل فنجون ، متوجه چشمی که بکهیون براش چرخوند نشد
بکهیون نمی فهمید چرا ولی احساس میکرد مرد گارد محکمی نسبت به بعضی چیز ها داره و حداقل فعلا تمایلی به پایین اوردنش نداشت . اگرچه به یاد میاورد خودش هم قبل از اشنایی با همسرش حساسیت های بیشتری روی بعضی چیزا به خرج میداد و رفتار مرد اینقدر عجیب نبود... ولی چرا ؟
- همیشه همینطوره ، ولی همونقدر که شما به بسته شدن قرارداد بین شرکت کیم و کمپانی پارک علاقه دارین ، اونها هم به همچین چیزی متمایلن . هر دو طرف قرارداد کمی اضطراب دارن ولی یه نگاه به اطرافتون بندازین کای شی ، همسر من از سهامدارای اصلی شرکت و کوچکترین عضو هیئت مدیره ست . با این حال از تعطیلاتش استفاده میکنه و از سفرش لذت میبره .. خدای من !
بکهیون با وجود شروع جدی جمله ش ، با لحن خوشحال و ذوق زده ای اون رو تموم کرد و نگاه کای ناخوداگاه سریعا به سمتی که پسر با لبخندی ملیح بهش چشم دوخته بود کشیده شد
پارک چانیول و سهون ، سورا و سو داخل حیاط دور میز سفیدی نشسته بودن . چانیول صحبت میکرد و هر سه نفر میخندیدن . صحنه قشنگی که کای نمی دونست چرا برای دومین بار براش جالب به نظر نمی رسید!
با کمی دقت متوجه شد اینبار رد سرخی روی گونه پسر نیست و به صورت جدیدی ، این احساس خوبی داشت . پس مشکل کجا بود ؟
- اونا واقعا کنار هم قشنگن
بکهیون با لحن شیفته ای گفت و ابروهای کای به سرعت بالا جهید !
کنار هم قشنگن ؟؟؟
بیون بکهیون به عنوان همسر پارک چانیول چطور میتونست همچین دید قشنگی نسبت به همسرش کنار یه پسر دیگه داشته باشه ؟؟ از بودن اون دو تا کنار هم .. خوشحال بود ؟
ناخوداگاه با چشم های کمی ریز شده سمت پسر شیفته برگشت : کنار هم قشنگن ؟
سوالش لحن مسخره ای داشت اما پسر رو به روش بیشتر از اون چه کای انتظار داشت توی افکارش غرق شده بود
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...