کای هوفی کشید و با زاری برگه آخر رو روی لیست برگه های چک شده گذاشت . چن نه تنها امروز سر ساعت رفته بود بلکه از کای خواست کار های ناتموم روزش رو به جاش انجام بده.
با نگاهی به ساعت متوجه عقربه کوچکی که روی نه ایستاده بود شد. توجهی به عقربه بزرگتر نشون نداد و با خستگی روی صندلیش کش و قوصی به بدن کوفته ش هدیه کرد. واقعا خسته بود و تنها چیزی که در لحظه میخواست؟ یه شام گرم ، قیافه خواب آلود سورا و سو و .. و لبخند سهون
نمیدونست دقیقا چرا ولی اخیرا متوجه شده بود لبخند های سهون خیلی راحت خستگی رو از تنش میبردن . شاید به همه ی کسایی که لبخندش رو میدیدن همین احساس رو میداد و شاید هم فقط به کای ؛ ولی صداقت، گرما و شیرینی لبخندش برای عزیزترین نواده کیم خیلی پررنگتر از حالت عادی بود
پلکی زد و با احساس لبخندی که نمیدونست از کی روی لبهاشه به دنیای واقعی برگشت . گوشیش رو درآورد و بعد از فرستادن کاری که چند تا از مدیر های ارشدش باید تا قبل از ظهر فردا تحویلش میدادن پیام هاش رو چک کرد
پیامی از سهون نداشت ولی میدونست به احتمال زیاد پسر منتظرشه . مدتی می شد که هر چقدر هم دیرتر از حالت عادی به خونه می رسید ، پسر رو منتظر پیدا می کرد.
سهون فقط بخشی از شامش رو با سورا و سو میخورد تا بچه ها احساس تنهایی نکنن ؛ ولی بخش دیگه ش منتظر کای میموند تا با هم صرف کنن . معمولا از اتفاقات روزشون صحبت میکردن و این خیلی روی آزاد شدن ذهن کای قبل خواب تاثیر مثبتی داشت
"دارم راه میوفتم"
برای سهون فرستاد و بعد از خاموش کردن سیستم و لامپ ، درب اتاق رو قفل کرد . نگاهی به اطرافش انداخت و بعد از اطمینان از سلامت و امنیت همه چیز ، از شرکت بیرون اومد.
سری برای نگهبان تکون داد و نفس عمیقی از هوای نیمه سرد کشید. بدون هیچ دلیل مخصوصی احساس خوبی به امشب داشت . قرار بود فقط یک شب معمولی باشه ؛ مثل بقیه شب ها . اما احساس خوبش پررنگ تر از شبهای دیگه حس میشد
توی ماشین نشست و با امید اینکه توی این ساعت به ترافیک نمیخوره راحت به سمت خونه روند. حدس میزد دلیل این حس خوب ارامش جدیدش باشه. توی این مدتی که مطمئن نبود دقیقا از کی شروع شده احساس خوب و ارومی ته قلبش در جریان بود. مثل یه رودخونه کوچیک و اروم
این رودخونه هر روز پرتر ، بزرگتر و زیباتر میشد و کای میفهمید با این حال باز هم ارومه . شاید هنوز ارتباط زیادی با سهون نداشت ولی کای میدونست همه اینها از شخصیت نرم و دوست داشتنی اون سرچشمه میگیره ؛ تمام چشمه ی روان داخل قلبش
سهون زندگی کای و اطرافیانش رو به طرز چشم گیری چند پله ارتقاء داده بود و کای واقعا خوشحال بود که همچین شخصی توی زندگیش حضور داره . از اعتراف چند شب پیشش پشیمون نبود و گاهی اوقات حس میکرد دلش میخواد چندین بار مرتبا ازش بابت حضورش تشکر کنه
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...